در روند رو به پایین، باید به رنگها و صورتها توجه کنی تا چیزی به نام “من” شکل بگیرد. در روند رو به بالا باید توجه از رنگها و صورتها بر گیری تا “من” ها محو شوند. وقتی “من” شکل بگیرد، دنیا به وجود آمده است، وقتی “من” حذف شود، دنیا نیز از میان رفته است و آنچه می ماند “وجود” است. فهم روند رو به بالا و رو به پایین برای یک سالک حائز اهمیت است. مردمانی که در دنیایند، “موجود” را می بینند و نه “وجود” را. یک سالک، “وجود” را نظاره گر است و نه “موجود” صرف را. و این اساسی ترین تفاوت مابین نگاهِ روند رو به پایین با روند رو به بالاست. نگاه ظاهری، کف و موج را می بیند، نگاه باطنی، دریا را. از نگاه سالکانه آنچه وجود حقیقی دارد خود آب است نه شکل ها و صورتهایی که آب به خود می گیرد. او طلا را می بیند، اما دیگران اشیائی که از طلا ساخته شده است را می بینند. یک سالک، کُنده ی ناتراشیده را می بیند، دیگران اشیائی را می بینند که از آن تراشیده می شود. یک سالک وقتی توجه از مظاهر بر گیرد به عمق هستی رفته است. خود را به ذات هستیِ مطلق، که بی نام و بی شکل و بی رنگ و بی حدّ و بی چون و چراست، وصل کرده است. چنین نگاهی تو را از محدودیت می رهاند و یکسان نگریستن را به تو می آموزد و در این کیفیت است که عشق به کل، به تو می آمیزد. زیرا تو با این نگاه، “من” ها را حذف کرده ای. “نام” ها را محو کرده ای. از اول هم “من” و “نام”ی وجود نداشته است، همه توهّمات همین ذهنِ منیّت سازند که کارش تمایز و تفریق است. حضور در این سطح از حیات، به واقع حضور در برترین لایه از آگاهی است که جز سالکان به آن وارد نمی شوند. و منظور از روند رو به بالا همین است. ذات خداوند، در همه چیز حضور یکسان دارد، و تو با وصل به او، یکسان نگریستن را زندگی می کنی. چنین نگاهی تو را الهی می کند و آنکه الهی شود از قدرت تمامیِ هستی برخوردار می شود، چه “مَن کانَ لله، کانَ اللهُ لَهُ”. معنای مسخّر شدن زمین و آسمان اینگونه محقق می شود. زیرا چنین کسی از عمق هستی که همان اصل وجود است با تمامی مظاهر آن در ارتباط گشته است. و در عین حال می داند که این مظاهر جز سایه ای از آن وجود متعال، نبوده و فی حدّ نفسه اصالتی ندارند و آن به آن در حال زایل شدن اند.