⭐️ روزی کسی گفت؛ من فقط به چیزی ایمان میآورم که آن را بدانم!
خندیدم و گفتم؛ این که ایمان نیست! وقتی چیزی را بدانی که نیازی به ایمان نداری! چون میدانی! وقتی میدانی که الآن روز است و آن سنگ است و آن یکی هم درخت است، این که ایمان آوردن نمیخواهد. “ایمان” گشودن ذهن بسوی “ناشناختهها”ست. امور “شناختهشده”ایمان نمیخواهد، دانستگی میخواهد. این جهان هستی پر از رمز و راز و اسرار است، مملو از ناشناختههاست، و بشر تنها به ذرهٔ ناچیزی از آن پی برده است. مقولهٔ ایمان مربوط به قلمرو ناشناختهها به ویژه آن یگانه “ناشناختنی” است. “ایمان” کلید ورود به ناشناختههاست. جهان ناشناختهها آنگاه به تو رخ مینماید که تو زمینهٔ دریافت را در خود مهیا کرده باشی. باید ذهنی باز و قلبی پذیرا داشته باشی. آن که در و پنجرههای وجودش را بسته است کجا نور و هوای تازه دریافت میکند؟! ناشناختهها و اسرارشان همچون اقیانوسی بینهایتاند. و ایمان داشتن همچون پریدن به ناشناختههاست. این “ایمان” با دانستگیهای متعارف فرق دارد. آن مجوز ورود تو به حیات کل و زمینهٔ دریافت آگاهیهای نو به نو از قلمرو بینهایت است.
مسعود ریاعی