⭐️ در رسالهٔ اوصاف الاشراف خواجه نصیرالدین طوسی روایتی ارزشمند وجود دارد که حیفم آمد اهل توحید آن را ندانند و در آن تأمل نکنند. و آن چنین است:
گویند مردی پیش امام صادق(ع) که پیشوای تمام عارفان بود آمد و گفت: «یا صادق، خدا را به من نشان بده». فرمود: «موسی(ع)چنین خواست و پاسخ شنید لَن تَرانِی(هرگز مرا نبینی). آن مرد گفت: اما من از ملت محمد(ص) هستم که یکی فریاد میزند ”رَأی قلبی رَبِّی”(قلبم ربّام را دید) و دیگری میگوید “لَم أعبُد رَبّاً لَم أَرَه”(من رَبِّی را که نبینم عبادت نمیکنم)! امام(ع) فرمود: آن مرد را ببندید و در دجله اندازید تا ببیند! آن مرد را در دجله انداختند. آب زیرش بُرد و رو آورد. هر بار که سر از آب بیرون میآورد میگفت؛ «ای فرزند رسول خدا! نجات نجات». پس آب فرو بردش و چون سر برون میکرد فریاد میزد؛ «ای فرزند رسول خدا! نجات نجات». و چندین بار چنین شد. آن مرد چون امید از همگان برید آنبار که سر برآورد، گفت: «پروردگارا! نجات نجات». امام(ع) فرمود؛ “او را از آب بگیرید”! و چون ساعتی بعد آرام شد، امام(ع) فرمود: خدای را دیدی؟! گفت: آری، تا دست در غیری میزدم در حجاب بودم، چون به کلی بدو پناه بردم و مضطر شدم روزنهای در دلم گشاده شد. از آن روزن فرو نگریستم و آنچه میجستم، بدیدم. امام صادق(ع) فرمود؛ “تا صادق میگفتی، کاذب بودی، اکنون روزنه را نگاهدار که خدای جهان بر همان روزنه است و هر کسی که جز خدای و جز از خدای چیزی خواهد، کافر بُوَد”.
رسالهٔ اوصاف الاشراف، خواجه نصیرالدین طوسی، ۱۰۱