⭐️ وسواسگونه از روی عادت، لب میجنباند و لب میجنباند. ولی طرْفی نمیبست.
پس چوپان پیر او را نظری انداخت و گفت: چه میکنی؟!
گفت: ذکر میگویم
پرسید: ذکر چیست؟
گفت: یاد
پرسید: یاد چه کسی؟
گفت: یاد خدا
پرسید: مگر خدا را میشناسی یا او را پیش از این دیدهای که یادش میکنی؟! کسی را یاد میکنند که او را بشناسند، و یا او را دیده باشند.
گفت: پس ذکر چیست؟!
گفت: نزد ما، فراموشی است نه یاد! فراموشیِ هر آن چه که میشناسی و شناختهای. وقتی هر آنچه هست و نیست را به فراموشی سپردی، وقتی همهٔ یادها در دلت خاموش گشت، تو در ذکر خدایی.
ذکر حقیقی، خاموشی هر یاد است. جز این باشد تو مفاهیم ذهنیِ خودت را ذاکر خواهی بود نه حقیقت محض را. اینک خاموش شو تا ببینی آن یگانه مذکورِ حقیقی چگونه خود خواهد درخشید.
و درخشید، و جهان دگرگون شد و آن صحرا در نگاه بهتزدهاش تکهای از بهشت گشت. و دید. و دل آنچه را که دید دروغش ندانست.
پس چوپان پیر، او را گفت: اکنون که “دیدی”، زین پس “ذکر” به معنای “یاد” بر تو روا باشد!
مسعود ریاعی