
نکات قرآنی 631
فوریه 1, 2022“فرق بین اِحیاگر و اِصلاح گر”
فوریه 1, 2022☆ دوره ای شیداگونه بدنبال خانه ام می گشتم. تصور میکردم برایم خانه ای در کار است و هر طور شده باید آن را بیابم. به هر جا که میرسیدم ساده لوحانه می پنداشتم، خودش است، اینجا خانه ام است! اما نبود. چه دیری نمی گذشت که غربتش را بر ملا می کرد. پس هجرت می کردم. دور می شدم. می گذشتم. و دوباره جایی دگر. اما اینجا هم نبود. خانه به خانه و کوی به کوی. بیابان به بیابان و ده به ده. اما هیچ کجا خانه ام نبود. همه جا تنگ بود. تاریک بود. خفقان داشت. گاه خسته و وامانده همچون انسان های فلک زده، بر خاک می نشستم و بغض آلود رو سوی آسمان ناله سر می دادم که خدایا؛ پس این خانه ام کجاست؟! چرا نمی رسم؟! کجایند روح های آشنا؟! اما خبری نمی شد. هیچ جوابی نمی آمد. انگار خدا هم از حیرانی ام لذت می بُرد و در سکوتش از ناله هایم کیف می کرد! گویی اصلاً خانه ای در کار نیست و آنچه هست بی خانمانی و دربدری است. همچنین بود وضع آگاهی ام! گاه به آگاهی ای دست می یافتم و می پنداشتم که این دگر آخرش است! جواب همه چیز است! اما نبود! آن فقط صورتکی از آگاهی بود. خودش نبود! پس باید از آن نیز عبور می کردم. می گذشتم. از ذهنم بیرونش می انداختم تا روح و جانم را به بازی نگیرد. و دوباره راه! در راه هیچ حقیقت ثابتی برای چنگ زدن وجود نداشت. به چه چنگ بزنی؟! همه چیز در حال گذر است. در راه فقط راه بود و رفتن. تا اینکه روزی فکر “رسیدن” را از سر به در کردم. گشتن بدنبال “خانه” را از ذهن بیرون راندم. به این بازی خاتمه دادم. و از این بازی خارج شدم… و چون این شد، در صبحی طلایی، درست در بیرون از هیاهوی شهر خفتگان، به ناگاه خانه با تمام زیبایی اش رخ نمود! وسیع و زیبا! آن چون راهی زرین در پیچ و تاب تپه ها و کوهها در حال رقص بود. محشر است! خودش است. بی هیچ حصاری… خانه، خودِ راه بود. و راه، خانه بود. آن صبح طلایی مرا بی سخن گفت؛ هر که در راه است، در خانه است!
مسعود ریاعی