وَ ما مِنّا اِلّا لَهُ مَقامُُ مَعلُومُُ. وَ اِنّا لَنَحنُ الصّافُّونَ …
… ما نیروهای خدای سبحانیم. “صافّون” هستیم. هر کدام از ما مقام و موقعیتی مشخص دارد. کار معین دارد. نه حسادتی در کار است و نه دخالتی. در آزادی کار می کنیم. آزادیم. “مُخلَص” ایم. تنها توجه مان به “امر” اوست. “یَفعَلُونَ ما یُوُمَرُونَ”، مشی مان است. اختیارمان را تفویض کرده ایم. از برزخ اختیار گذشته ایم و به آسمان رهایی رسیده ایم. “فکر” نمی کنیم، “می دانیم”. چه فکر از آن کسی است که نمی داند. عشق ما، خدمتگزاری به حق تعالی است. کارمان، تسبیح و تنزیه ذات اوست. پاک کننده ی هر ذهنیت و هر وصف و هر وَهم، از ذات “قدّوس” ایم. “مُسَبّح” ایم. کارمان پاکسازی است. در تسبیح شناوریم و در تنزیه می آرامیم. یگانه پرستی در خدمت یگانه ایم. اهل شرک نیستیم. اهل اوئیم… هم هستیم و هم نیستیم. جایگاهمان فراتر از این هست و نیست، است. ذهن تاریک اندیش را دور انداخته ایم. همواره در “حال” ایم. با “حال” ایم. جز “حال”، زمانی نمی شناسیم. سی مرغِ “سیمرغ” شده ایم. و چون در وحدت ایم، کارمان کارستان است. گاه چون صاعقه بر سر هر برداشت و توصیفی فرو می آییم. در اصل چون کودکانیم، بی طرح و نقشه ایم. طرح الهی را پذیرفته ایم. پس اهل “مشاهده” ایم. آگاهی مان، آن به آن از “مشاهده” می آید. نگاه بی قضاوت، سلاح مان است. ذهن خالی و آئینگی، تاثیر گذاریمان است. ما کار می کنیم و می گذریم. آن را به یاد نمی آوریم. منت گذار نیستیم. اهل تملک نیستیم. اهل تصاحب نیستیم. چیزی را به نام خود نمی دانیم. نام او را فریادیم. داشتن و نداشتن برایمان یکسان است. در اندیشه ی ذخیره سازی فرو نمی رویم. اهل روز مبادا نیستیم. آنچه داریم در کف دستمان است. و کف دستمان همواره خالی است و چون خالی است، پر از “او”ست. سبک سفر می کنیم. چانه نمی زنیم، زیاده خواه نیستیم. بی آرزوئیم. دین مان،” یُحِبُّهُم و یُحِبُّونَه” است. دوستمان دارد و دوستش داریم. و همین کافیست. به چیز دیگری احتیاج نیست. چه همه چیز در این دوست داشتن نهفته است… و این است صافون در صافات …
برگرفته از كتاب “تفسير رهايي”
در شرح معاني سوره “صافات”