
“کتاب خاص تو”
مارس 19, 2022“در اینان خیری نیست”
مارس 19, 2022☆ گویند چون سالک به قلّه ی قاف رسید، خداوند را عاشقانه از سر اخلاص گفت: پروردگارا! این روح ام از آنِ تو.
مهربانانه او را خطاب آمد: آن که از آنِ خود ما هست! اگر می خواهی چیزی بدهی، از خودت بده!
پس شرمسار سر فرو افکند و گفت: من “هیچ” ندارم.
فرمود: همان را بده!
پس دستان خالی اش را به دعا سوی خداوند کرد و خداوند نیز دو دست او را مملو از دُرّ و مرجان نورانی کرد.
سالک مبهوتانه گفت: خداوندا! این همه برای هیچ!
فرمود: بقیه اش را بار دیگر که باز آمدی خواهم داد! اکنون دستانت پر است!
و سالک چون خوشحال و دست پُر به نزد اصحاب خویش باز آمد، آنها را ندا داد: ای دوستان فرهیخته، نصیحتم را بشنوید و عامل باشید تا سود بسیار برید؛ چون به نزدش روید، سینه ای خالی از غیر برایش ببرید! که او سینه ی خالی را سخت می ستاید!
مسعود ریاعی