☆ روح، روان است. یعنی جریان دارد. چون باد می وزد. رهاست. عقل، در بند است. بسته به جایی و بر پایه ای استوار است. عقال، بند است. اما این دو واژه اشاره به امری واحدند. یکی اند در دو موقعیت. پیامبر(ص) یکبار فرمود؛ اولین چیزی که خلق شد روح من بود، و باری دگر فرمود؛ اولین چیزی که خلق شد عقل من بود. در این دو جمله تضاد و تناقضی در کار نیست. بلکه پیامبر(ص) به واحد بودن این دو اشاره دارد. حال دقت کن. اگر روح به جایی بند شود، عقل می شود. اگر عقل از جایی آزاد شود، روح می شود. روح آنگاه که رهاست به هر عالمی سر می زند. و چون در عالمی تثبیت شود، عقل می شود. نزد حُکَما، عقل و روح اشاره به دو موجود نیست. بلکه اشاره به یک آگاهی زنده است در دو موقعیت. لکن بسته به رهایی یا تثبیت، انبساط یا انقباض، با دو واژه بازگو می شوند. چون روان باشد روح است و چون تثبیت شود عقل است. هر دو وضعیت مفید و کاربردی است. سالک حق نیازمند تبحر در هر دو وضعیت است. او باید یاد بگیرد که چگونه آگاهی اش را روان یا تثبیت کند. پس با روح به غیب می رود، به بیکرانگی، و با عقل حاضر می شود در موقعیت کرانگی. به واقع مَرکَب سالک یکی است. این مَرکَب یا بسته به جایی و موقعیتی است و یا آزاد و رهاست. روح و عقل مراتبی دارند. بالاترین مرتبه را روح کل و عقل کل گویند. از این منظر روح کل همان عقل کل است.
مسعود ریاعی