☆ ما هنوز نمی دانیم که انسان کیست و چه هست. اما مرتب راه می افتیم و از این و آن می پرسیم که خدا کیست و چه هست! خدا کیست و چیست اولین سؤال سالکان نیست. انسان کیست و چیست اولین سؤال آنهاست. اینجا آغاز کار است. برای همین است که بزرگان، ابتدا نگفته اند برو و خدایت را بشناس، بلکه گفته اند برو و خودت را بشناس. شناخت انسان از خودش پایه کار است. آیا انسان یک بدن است. آیا فکرش است. آیا احساسات و عواطفش است. آیا روح تجسم یافته است. آیا همه ی اینهاست. هیچکدامشان نیست… حقیقتاً این انسان چیست و در اعماق وجودش چه هست. ریشه اش کجاست. اینجا روی زمین چه می کند؟ برای چه آمده؟ به کجا می رود؟ دستاوردش برای کیست و چیست؟ آیا اصلاً دستاوردی دارد؟ ای دوست، ما هنوز انسان را نمی شناسیم. انسانی که می توانیم ببینیمش، بشنویمش، ببوئیمش، و لمسش کنیم. حال آنکه این قابل دسترس ترین است. اینجا اول شناخت و پایه آن است. اگر این شناخت به سرانجامی معقول نرسد، هر شناخت دیگری سست و بی پایه و غیرقابل اعتماد است. زیرا چه کسی می خواهد بشناسد؟! انسان! انسان کیست و چیست؟! نمی دانیم!… و این همان دور باطلی است که همه گرفتار آن گشته ایم. ای دوست، سلوک کشف خودیت خود است. و این کار تقلیدی نیست. خودت باید به راه بیفتی و کشف اش کنی. خودت باید چشمان مشاهده گرت را بگشایی. پاسخ این و آن به درد نمی خورد. بل این سؤالی است که تنها پاسخ خودت را می طلبد.
مسعود ریاعی