ذوالقرنین از یگ نگاه، روح هر سالکی است که تسلیم محض، با سلوکش روی سوی فطرت الهی خود نهاده است. او عوالم نور و ظلمت خویش را می شناسد و نیروهای هر کدام را معرفت یافته است. او با صفاتی از “شرق وجودش”، روبرو می شود. همانها که در انتظار ظهور و بارز شدن اند. مجموعه صفاتی که هنوز لباس وجود به تن نکرده و در خفایند. اینجا به مثابه ی ارواحی است که آماده ی آمدن به عرصه اند. و نیز آنها که پیش از این بارز شده اند و اکنون در “مغرب وجود”، در چشمه ای گرم و تیره فرو رفته و در انتظار نتایج عملکرد خویش اند. قضاوت دستاورد هر سالک، با ذوالقرنین وجود اوست. خواه ببخشد و خواه مجازات کند. چه این روحِ ذوالقرنین نام گرفته است که فراتر از “شرق و غرب” و “زمان و مکان” و “گذشته و آینده” عمل می کند. او همواره فراتر از دو قرن است. از هر تضادی جهش کرده است. به تمثیل، او دیگر در کف قاعده نیست، در رأس مثلث وجود است. او بخوبی “محسوس” را از “معقول” باز می شناسد و توانایی آن را دارد که مابین “حس ظاهر” و “حس باطن”، سدی بلند بسازد که تا آن زمان که شایستگی “وحدت” را باز یابند، پابر جا باشد. آن هم سدی که نه نیروی جسم و نه نیروی روان، خللی در آن وارد نکنند. حکایت ذوالقرنین یک سلوک عملی و بزرگ است. “فتح درون” است. تو چون به فتح درونت نائل گردی، نیروهای وجودِ خودت را خواهی دید و با آنها روبرو خواهی شد. پس ای دوست، وقت و نیرویت را با بحث های مزخرف و نفسانی و بی حاصل، که ذوالقرنین را لقب این شخص و یا آن شخص می دانند، تلف نکن. تو خود صاحب ذوالقرنین خویشی. “ذوالقرنین”، هر آن سالکی است که به فتح عوالم خویش نائل شده است.
مسعود ریاعی