… میدانی اوج مفهوم “لا اله الا الله” کجاست؟! رها کردن هر مفهومی تحت عنوان خداست. آزاد شدن از هر تصوّر و ذهنیتی از خداست. گریز از اسارت هر خدایی است که آدمی را به بند کشیده است. چه بدترین اسارت ها، اسارت خدایان است. آنها با نفوذ به اعماق لایه های ذهن تو، با کمترین هزینه وجودت را در اختیار می گیرند. تو را از درون محتاج خویش می کنند و به بیگاری ات می برند. “لا اله الا الله”، تو را از اسارت هر خدایی رهایی می دهد. این ذکر رمز آزادی باطنی است. یک بی هیچ خدائی است که تو را به آنی به یک “حقیقت محضِ ناشناختنی” واصِل می کند. “ناشناختنی”ای که خود آزاد است و جز آزادگان و رها شدگان را نمی پذیرد. “لا اله الا الله” تو را به اسرار می برد. تو را به وسعتی لایتناهی و غیرقابل تعریف می کشاند. به کیفیتی که محدودیت در آن راه ندارد. زیرا “الله” اسمی اسراری است و هیچکس معنی آن را به تمامی نمی داند. آنچه گفته اند و شنیده ای، حدس و گمان است، نه حقیقت او. “حقیقت محض”، در ذات خود توضیح ناپذیر و غیر قابل وصف است. ای دوست، تا “بی هیچ خدا” نشوی، به آن “ناشناختنی” واصِل نشوی. ترک هر خدایی، چه مادی، چه ذهنی و چه عاطفی، یعنی “وصل” به “او”. یعنی همواره از “شناختنی” به “ناشناختنی” رفتن. یعنی از اسارت به “آزادی” سفر کردن. یعنی با دو بالِ “نه این و نه آن”، پرواز را پاس داشتن. و فهم این نکته درایتی سالکانه می طلبد …
بر گرفته از کتاب “مدرسه نامتعارف”