روزي پادشاه در يک صبح طلايي پنج شنبه نام، تصميم گرفت فرزند دلبندش را به نقطهاي دوردست تبعيدکند تا زندگي را بياموزد، با ديگران بياميزد، ياد بگيرد و به وادي آزمون و خطا بيفتد. تا دست بر زانوانش گذاشته خود مشکلاتش را حل کند، خير و شرش را به تجربه بنشيند و با هر فرقهاي آشنا شود و از چند و چون اعتقادشان مطلع گردد...