هر کس دیگری جز خودت باشی ضرر کردهای. خدا میخواهد خودت باشی نه کس دیگر. تو وقتی خودت باشی به خالقت احترام گذاشتهای و اینگونه شاکر و قدردان گشتهای. راه خودت را داشته باش. راه تو بر فطرت تو نهاده شده است. این راه ویژۀ توست. راه خدا دادهات را دریاب. راه خدا برای تو همین است. و درون تو نهاده شده است. به راه خود باش. راهی که ویژه است. تقلیدی نیست. منحصر بفرد است. گاه از من میپرسند؛ راه خدا کدام است؟! بی درنگ میگویم؛ راه خود توست اگر آن را بیابی. اگر آن را از زیر غبار ذهنیتها و هوسها و تاثیرات به در آوری، همان است. راه خدا چیزی در بیرون نیست. از کدام طرف میخواهی بروی! شمال، جنوب، مشرق، مغرب؟! راه خدا درون تو نهاده شده است. بر فطرت توست. همان است که جریان زندگیت با آن پیش میرود. راهت را دریاب و بر راه خود باش. هیچ دو زندگی یی یکسان نیست. تشابهات صوریاند و هر کس راه خود را دارد. و این خود از شگفتیهای آفرینش است. “الطرق الی الله بعدد نفوس الخلائق”. اگر بشر این مهم را دریابد و آگاهانه به راه خویش رود جهان در نهایت آزادی، بارور خواهد شد. روی آرامش خواهد دید. مراد حاصل شده است. اما نکته اینجاست که ما به راه خود نمیرویم. بر راه فطرت خویش قدم نمیگذاریم. خودمان نیستیم. تصنعی شدهایم. موجوداتی ماشینی گشتهایم. در یک کلام، فطری نیستیم، ذهنی شده ایم. آن هم با ذهنیاتی که هر روزه از همه سو بر ما القا میشود. ما از خویشتن خویش دور افتادهایم. و برای همین است که زجر میکشیم. ما خود نیستیم. با خود زندگی نمیکنیم. با برداشت هایمان محشوریم. با قضاوت هایمان زندگی میکنیم. زندگی هایمان کاملا ذهنی شده است. و عجیبتر آنکه میخواهیم دیگران را به راه خود بیاوریم! چه خواست ابلهانه و بی اساسی! دیگران خود راه دارند. باید به راه خود باشند. تنها راهنمایی درست آنست که آنها را به راه خودشان آشنا کنی. در مسیر فطری خودشان بیاندازی. جز این باشد دخالتی غیر قابل بخشش است. حرکتی بر خلاف جریان آفرینش است. و هر حرکتی بر خلاف فطرت آدمی، محکوم به شکست است. برای همین است که چنین تفکری هیچگاه به نتیجه نرسیده است. ما میخواهیم دیگران را به راه خود بیاوریم و این احمقانهترین کاریست که در طول تاریخ مرتکب شده ایم. و هنوز هم میشویم. مردمان هر کدام راه خود را دارند. و همین زیباست. و از همین است که رشد و بالندگی بر میخیزد. خداوند در فطرت هر کدام راه و سرنوشت شان را به خوبی نهاده است. هر کدام قابلیتهای خود را دارند. “ربنا الذی أعطی کل شیء خلقه ثم هدی”[1] پروردگار ما کسی است که به هر موجودی آنچه را که برای رشدش نیاز دارد عطا کرده و بر همین طریق هدایتش میکند. دست کاری در این سیستم عالیِ آفرینش، اقدامی مخرب است. إصلاح نیست. إفساد است. هر کس با راه خود، از راه خود، و در راه خود است که به رشد و بالندگی نایل میشود. نعمات و برکات هر کس، در راه خودش نهاده شده است. راه هر کسِ دیگری برای او خطرآفرین است. مخرب است. گاه مرگ آور است. بگذار هر کس راه خدادادۀ خود را داشته باشد. این بزرگترین کاریست که میتوانی انجام دهی. این اصیلترین راهنمایی و هدایتی است که میتوانی تقدیم کنی. گل سرخ از مجرای خودش است که گل سرخ میشود. همچنانکه علفزار نیز مجرای خود را داراست. تنها آموزش صحیح و بزرگ آنست که به مردمان تعلیم دهی که چگونه مزاحم هم نباشند و چگونه آزادی یکدیگر را نابود نکنند. این تنها راهنمایی درست و بزرگ است. هیچکس چیزی کم ندارد. خداوند تمام آنچه را که برای رشدش بدان نیازمند است بدو عطا کرده است. در فطرتش نهاده است. فطرت شان خدایی است. چیزی کم نیست. “فطرت الله التی فطرالناس علیها”[2]. فقط باید گذاشت تا فطرت خداداده شان در آزادی به ثمر بنشیند. کسی موظف نیست کس دیگر را به راه خود بیاورد. این خیانت است. و البته جنایت هم هست. زیرا با این کار نابودش کرده است. بی ثمرش کرده است. بردهاش ساخته است. راه خدا این است که بگذاری مردم بر راه خداداده شان بروند. مزاحم شان مشو. فضولی مکن. و جز در مواردی که مزاحم آزادی دیگران شده اند، آسیب میزنند، دخالتی نداشته باش. این حق هر کس است که بر اساس فطرت خدادادهاش زندگی را تجربه کند. به واقع برای همین تجربه به زمین آمده است. بگذار زندگی را تجربه کند. شاید این تجربه از منظر تو خوب نباشد. اما این منظر توست. نظر او چیز دیگری است. ممکن است این تجربه، با راه تو مطابق نباشد اما با راه او تطابق دارد. هیچ دو انسانی شبیه هم نیستند. آگاهی و تجارب شان نیز یکسان نیست. آیۀ “لنا اعمالنا و لکم اعمالکم”[3] به همین معناست. هر کس با دستاورد خویش روبرو میشود. و همین خوب است. همین رشد دهنده است. مصیبت جهان امروز از شرق تا غرب، از اینجا ناشی میشود که جمعی فکر میکنند که باید همۀ راهها را قلع و قمع کنند و جز راه و برداشت خود را مجاز ندانند. و چنین اقداماتی، تضاد مخربی ایجاد نموده که روز به روز بر مفسده و بزهکاری افزوده است. انسانها را از خود بیگانه کرده است. گاه دیده میشود که حتی یک تحصیل کردۀ کتابخوان هنوز بطور نسبی هم نمیداند که کیست. درون و بیرونش در تضادی مخرب گرفتار آمدهاند. گاه باید جوری بیاندیشد و طوری رفتار کند که خلاف باطن اوست. اینچنین تضادی در طول تاریخ بسیاری از نسلها را نابود کرده است. انسان باید در آزادی، دانۀ الهی خویش را شکوفا کند. این دانه جز در فضای آزاد شکوفا نخواهد شد.
قرآن میگوید “لکل وجهه هو مولیها”[4] هر کس را جهت و مقصدی است که بدان روی میآورد. فهم این نکته حائز اهمیت است. خالق میداند که در نهاد هر کس چه نهاده است. و این اوست که اجازه داده تا هر کس از راه خویش واصل شود. و باز این قرآن است که ندا میدهد “کل یعمل علی شاکلته”[5] هر کس بر اساس طینت خویش عمل میکند. هیچ کس با هیچ توجیهی نمیتواند این حق خداداده را از انسان بگیرد. یا بر سر راهش مانع تراشی کند. این حق بدیهی هر انسان است که بر اساس طینت خدادادهاش زندگی کند. در واقع همین زندگی درست است و به نتیجه میرسد. سد کردن چنین حقی خلاف نص صریح قرآن است. پس به راه خود باش. بگذار دیگران نیز به راه خود باشند. احترام کن و آزاده باش. مخواه که راه خود را بر کسی تحمیل کنی. این کار الهی نیست. خلاف مشی قرآن است. حتی الگو بودن پیامبران و امامان (ع) بدین معنا نیست که تو باید کس دیگری باشی یا کس دیگری شوی. این غیرممکن است. آن به این معناست که تو با استفاده از تعالیم ارزشمند آنان به خودیت خود دست یابی. به فطرت الهی خویش واصل شوی. ببینی آنها چگونه به خویشتن الهی خود رسیدهاند، تو هم به خویشتن الهی خود نائل شوی. این کاریست که باید انجام دهی. اگر خودت باشی پیام را گرفتهای. نجات یافتهای. به ثمر نشستهای. خودِ تصنعی، ناراستی است. باطل است. خود نیست. آنکه خودش نیست، مشمئزکننده است. غیر قابل اعتماد است. یک کلاهبردار واقعی است.
انسان باید به فطرت خدادادهاش دست یابد و بر اساس آن زندگی کند. هر راهی جز این بیراهه است. خودت باش. وقتی بخواهی کس دیگری باشی با دست خود تضاد مخربی ایجاد کردهای. فاصله انداختهای. خودت را نفی کردهای. و این بی احترامی به خدایی است که تو را آفریده است. راه خود را داشته باش. خود باش. راه تو بهترین راههاست. خدایی است. زیرا این راه را خدا بر فطرت تو نهاده است. آنچه قرار است به تو برسد در راه خودت به تو خواهد رسید. هر نعمتی که برایت تقدیر شده است در راه خودت با آن روبرو میشوی. کس دیگری مباش. مخواه که باشی. این خسران مبین است. بسیاری خود را از نعمات خداداده شان به دست خویش محروم کردهاند زیرا خودشان نیستند. أدا در میآورند. از خود بیگانه گشتهاند. اگر خود باشی برخوردار میشوی. اگر خود باشی به ثمر مینشینی. آرامش مییابی. تو کس دیگری نیستی. خودت هستی. کس دیگر بودن ضد ارزش است. نابودی است. کی خدا گفته است دیگری باش. اگر کسی بتواند در همه حال خودش باشد کار تمام است. راه را طی کرده است. زیرا فطرت الهی کارش را میداند. مقصد را میشناسد. اصلا دین همین است. راه همین است. مقصد همین است.خودِ الهیات را در یاب. تمام پیامبران الهی آمدهاند تا تو را با این خود آشنا کنند. تو را به این خودیت برسانند. پس چرا به خودیت خویش نمینگری “و فی أنفسکم أفلا تبصرون”. اینجا مرکز فرماندهی است. مقدراتت اینجا جمع شدهاند. این خود، غیر منیت است. غیر نفس اماره است. این خود، خود متعالی نام گرفته است. این خود، بدن تو نیست. عواطف تو نیست. ذهنیات تو نیست. این خود، روح خدا آشنای تو است. جاودانه است. همان است که وصل است. همان است که بسوی پروردگارش رجوع میکند. با خود باش و خود شناسی پیشه کن. اگر خود را بشناسی، ربات را شناختهای.
بر فطرت خود باش. بگذار دیگران نیز بر فطرت خود باشند. این تنها راه نجات است که سر به سلامت میبرد.
(نقل از کتاب کلمات بارانی)
[1] طه- 50
[2] روم- 30
[3] شوری- 15
[4] بقره- 148
[5] اسراء- 84