زره بزرگ ترجمه دعای جوشن کبیر
سپتامبر 5, 2013کلمات بارانی اکسیر آزادی و چگونگی رهایی از انواع اسارت تا آزادی حقیقی
آگوست 25, 2016
تفسیر مهر
تفسیری عاشقانه و حکیمانه در شرح معانی سوره ی رحمان
تماس بگیرید
فصل اول:
الرَّحمن(1) عَلَّمَ القُرآنَ(2) خَلَقَ الإنسانَ(3) عَلَّمَهُ البَیانَ(4)
خدای رحمن(1) قرآن را تعلیم داد(2) انسان را خلق کرد(3) به او بیان را آموخت(4)
خداوند از میان همۀ أسماء و صفاتش، خود را با رحمانیتش معرفی میکند. بخشایشگری و رحمت حرف اول اوست. الرحمن، اولین “کلمه” است. اولین نشانه. آیۀ اول. این بدان معنی است که “رحمت”، آغازگر خلقت است. آفرینش با عشق آغاز شده است. از سرِ محبت ظهور یافته است. به تعبیری تار و پود هستی با عشق و محبت تنیده شده است. آنچه همۀ أجزاء هستی را در وحدتی هماهنگ کنار هم نگاه داشته است، نیروی إعجاب انگیز عشق است. جوشش آن به آن محبت است. در ذات هستی نفرت نیست. نفرت را ذهن تاریک اندیش انسان ساخته است. آنچه که می بینی سرریز یک عشق لایزال است. اگر خدا عین محبت است که هست پس جز محبت از “هستی مطلق” برون نمی ریزد. الرحمن، سیّد همۀ أسماء و صفات است. خلیفه الأسماء است. بزرگ تجلی “حق” است. “رَبُّ السَّمواتِ وَ الأرض” است. چه بی عشق نمی توان کار زمین و آسمان را ساخته و پرداخته کرد. بی “رحمن”، کجا خلقتی شکل می گیرد و کجا آفرینشی به ظهور می رسد؟! الله جَلَّ جَلالُه یک إسم أسراری است و رحمن، بزرگ تجلی همین اسم أسراری است در لباس رحمت. در تجلی عشق. در فَیَضان محبت. الله جَلَّ جَلالُه در این تجلّی است که خود را به بنی آدم می شناساند. و این اشاره بدان معناست که عشق و محبت حرف اول و آخر هستی است. و این نکته از سَردَرِ سُوَرِ قرآن یعنی بسم الله الرحمن الرحیم بخوبی قابل فهم است. کلام خدا بر “اساس” محبت است، “راه”ش محبت است، سر”انجام”ش محبت است و این کلمه، یعنی همین رحمت واسعه است که دست اندرکار خلق و آفرینش است.”رَحمَتِی وَسِعَت کُلَّ شَیءٍ” (رحمت من همه چیز را فرا گرفته است). رحمن، اشاره به رحمت واسعه است. ای دوست، خدا را چگونه می شناسی؟! چه گمانی به او بُرده ای؟ زیرا او در ظن و گمان تو بسر میبرد! “أنَا عِندَ ظَنِّ عَبدِی بِی” (من نزد گمان بنده ام بسر میبرم). چه گمانی به او داری. پس با همان روبرو می شوی. همان از آنِ توست! خدای من، رحمن است. سرچشمۀ عشق و محبت است. زلال بخشندگی است. فَیَضان رحمت است. جز این خدا خدایی نمی شناسم. نیست که بشناسم. “هُوَ رَبِّی لا إلهَ إلّا هُو” (او رَبّ منست و هیچ خدایی جز او نیست). وقتی بدانی که از اقیانوس عشق و رحمت، سرریز شده ای، به همان نیز باز خواهی گشت. “وَ إلَیهِ راجِعُونَ” به نیکی محقق میشود. مُبدِئ همان مُعِید است. و مَبدأ همان مَعاد! پس ظن و گمان خود را اصلاح کن. تا دیر نشده به عشق و رحمت بازگرد که نفرت چاره ساز نیست. و با خوبی ها، بدی ها را بِزُدای که شیوۀ قرآن همین است. “إنَّ الحَسَناتِ یُذهِبنَ السَّیّئاتِ”(نیکی ها، پلیدی ها را از بین میبرد). این عشق و رحمت که میگویم چاره ساز همه چیز است. اصلاح امور از اینجا آغاز میشود. هرگاه که بشر از عشق و رحمت دور شد و با آن بیگانه گشت، فساد زمین و زمان را فرا گرفت. هرگاه که پروردگار رحمن را، همان مطلق عشق و رحمت را فراموش نمود، به سختی و تنگدستی دچار شد.”مَعِیشَهً ضَنکا”. ریشۀ بدبختی ها،عدم معرفت به “رحمن” است، بنده نبودن به این مطلقیت عشق و رحمت است. معیشت سخت، از آنِ کسی است که از ذکر رحمن غافل است.
“عَلَّمَ القُرآنَ“ (قرآن را تعلیم داد)
تعلیم قرآن کار هر کسی نیست. شأن “رحمن” است. چه قرآن کتابی أسراری است. از أعلی مرتبۀ وجود نازل شده است. این کتاب، طبقه طبقۀ هستی را نَوَردیده تا بدینجا رسیده است. از عالَم لطیف تا عالَم ثقیل راه پیموده است. لایه به لایه عوالم آگاهی را سیر نموده و از معقولات صرف تا محسوسات ناسوت، گذر داشته است. از نور تا نار سفر کرده است. پس همه را می شناسد و همه نیز او را می شناسند. قرآن کلمۀ صادر شده از عمق هستی است. نَفَس حیّ قیّوم است. بطن در بطن، پُر از معانی عجیبه است. ذو وجوه است… نه! تعلیم قرآن کار هر کسی نیست. کاری در شأن “رحمن” است. ممکن است که تعلیم صرف و نحو و قرائت و معانی متفرقۀ واژه ها، کار این و آن باشد. اما این تعلیم قرآن نیست. تعلیم قرآن، یک تعلیم زنده است. جریان دارد. حاوی حیات است. مثل کاشت دانه است. تعلیم قرآن، فهم آیات خدا و کاربرد آنها در مرحله مرحلۀ سلوک است. چه قرآن یک کتاب تمام عیار در باب سلوک است. قرآن آمده است تا تو را از عالَم ثقیل به عالَم لطیف بَرَد. تعلیم قرآن بدان معناست که دریابی، قرآن، یک وجود زنده است. جوهر روی کاغذ نیست. تو با یک نور زنده، طرف هستی. نور زنده را دریافتن، “تعلیم” گرفتن است. و این تعلیم، هر تعلیمی نیست همچنانکه این معلم هر معلمی نیست. آن جوهر روی کاغذ، نمادی کتبی از آن است. تو هنوز قرآن را ندیده ای. آن نور زنده و کارآمد را کجا دیده ای؟! “مَن لَم یَجعَلِ اللهُ لَهُ نُورَاً فَما لَهُ مِن نُورٍ”.
برای تعلیم گرفتن از “رحمن”، باید بر درسش “حضور” داشته باشی. حضور، هماهنگی است. باید چون او، مملو از عشق و محبت شوی. این قانون هماهنگی است. “تعلیم” وقتی رخ میدهد که شاگرد و معلم هماهنگ باشند. بی عشق نمی توان ازکلاس عشق بهره مند شد. نکته را دریاب. تو شبیه او آفریده شده ای. “خَلَقَ اللهُ آدمَ عَلَی صُورَهِ الرَّحمنِ”. پس شبیه او باش. متخلق به اخلاق او شو. هماهنگ باش. آنگاه آن به آن “تعلیم نورانی” را دریافت کن. و تازه بعد از این تعلیم است که خواهی فهمید، قرآن چیست و کیست و به چه کار است. تا وقتی این اتفاق نیفتاده است قرآن برای تو مهجور است، روی نمی نمایاند، اگرچه علامۀ دهر شده باشی. بی عشق به کلاس عشق مرو که دیوانه می شوی. اگر مغز خور نیستی همان قشر را بخور اما ادعای فهم قرآن مکن. چه حتی مغزخوران نیز چنین ادعایی نمی کنند. و با لایتناهی، لایتناهی می زیند.
خَلَقَ الإنسانَ (انسان را خلق کرد)
این آفریننده ای که “رحمت مطلق” است، انسان را “خلق” نموده است. پس تک تک سلولهای آدمی آغشته به عشق و رحمت است. تمامی کالبدهای روحی، ذهنی و عاطفی او با این نیروی شگفت شکل گرفته است. اما آدمی آن را فراموش کرده است. منیّت آن را از یاد برده است. عشق چیزی نیست که تو آن را بدست آوری، جایی نرفته است که آن را پیدا کنی، او “هم اکنون” و “همینجا” هست. زیرا تو با آن “خلق” شده ای. “تار و پود”ات از آنست. فقط به زیر غباری از غفلت فرو رفته است. و این غبارروبی یک سلوک جانانه میطلبد.
[ازاینجا به بعد بیش از پیش دقت کن]. اما بنظر میرسد این “انسان” که در این آیه بدان اشاره شده است، هر انسانی نیست. انسانی مُعَرَّف به ال است. “الانسان”. یعنی انسان خاصی را اشاره دارد نه جنس انسان را. و این از سیاق آیات بخوبی معلوم است. این انسانی است که قبل از آنکه خلق شود، قبل از آنکه جسمیت بگیرد، به او قرآن را تعلیم داده اند! ظاهراً اول خلق می کنند بعد تعلیم می دهند. اما در اینجا اول سخن از تعلیم است سپس خلق کردن! عَلَّمَ القُرآنَ(2) خَلَقَ الإنسانَ(3). این همان انسان نورانی است که پیش از جسمیت گرفتن، روحش تعلیم بزرگ را گرفته است. “نور” را دریافت کرده است. این الانسان، نسخۀ اصلی آدمیت است. از جنس “إنس” و “جان”ی که در آیات بعد می آیند، نیست. “انسان نورانی” است. انسانی که نور قرآن را پیش از خلقتش دریافت نموده است. و چه بسا ازاین روست که پیامبر ص میفرمایند: “کُنتُ نَبِیّاً وَ آدمُ بَینَ الماءِ وَ الطّینِ” (من نبی بودم در حالیکه آدم هنوز بین آب و گِل بود!). این یعنی نور روح قرآن، پیش از خلقت آدم وجود داشته است. آنکه برخوردار از این نور است، جنس اصلی است. قرآن خود برنامۀ خلقت است. اول برنامه را داده اند سپس خلق شکل گرفته است. خلقی طبق برنامه. و این است انسان نورانی. پدر همۀ آدم ها. نسخۀ اصلی. او همۀ أسماء را تعلیم گرفته است.
عَلَّمَهُ البَیانَ (به او بیان را تعلیم نمود)
“بیان”، معنای اصیلش، روشنگری است. این حرف زدن های معمول ما، وراجی است. بیان نیست. بیان امری مقدس است. ایجاد یک رابطۀ زنده و حیات بخش مابین تمامی لایه های آگاهی است. جریانی زنده است که بخش های متنوع وجود را به یکدیگر متصل میکند. این “بیان”، انتشار نور است. و خدای رحمن چنین بیانی را تعلیم میدهد. آنکه “بیان” را تعلیم بگیرد، “مبین” است. و مبین همان روشنگری است که بیان کنندۀ حقایق است. زبانش گویا به حقایق می شود. “بیان”، دارای قدرت است زیرا کلمۀ خداوند دارای قدرت است. اعلی مرتبۀ این قدرت، قدرت ایجادکنندگی است. مثل لفظ “کن” است که ایجادکننده است. گاه بیانی دگرگون کننده است. یعنی چیزی را به چیز دیگر تبدیل میکند. چون عصای موسی(ع) که به ماری تبدیل میشود. و مرتبۀ پایین تر از ایندو، بیانی تقویت کننده است. این نوع بیان، نه چیزی ایجاد میکند و نه دگرگون می سازد اما آنچه که هست را تقویت می کند. مثل شدت گرفتن هدایت “وَ زادَهُمُ الهُدی”. از این منظر، می بینی که مراد آیه، حرف زدن های معمول و غالباً مخرب بشر نیست. اینگونه وراجی ها آدمی را بیشتر به خواب می برند و بیدارکننده نیستند. منشاء شان، عادات و شرطی شدگی هاست. از هیچ انسجام باطنی برخوردار نیستند. پراکنده و مشتت اند. هیچ بارِ نورانی ندارند. از این سخن ها باید پرهیز نمود تا جا برای نزول نور مهیا شود. بیانی که خدای رحمن تعلیم میدهد، نورانی، بیدارکننده و کاربردی است. دارای قدرت عظیمه است. این بیان چنان عظیم است که بیشتر شبیه سحر میماند. همچنانکه پیامبرص نیز فرمودند؛ إنَّ مِنَ البَیانِ لَسِحراً”.
(مسعود ریاعی)
تعداد صفحات | 80 |
---|---|
سال چاپ | 1395 |
محصولات مرتبط
-
شیخ عجب و تنبوری
تماس بگیرید -
نکات قرآنی ۱
تماس بگیرید