سؤال ها همه از یک جنس و یک انگیزه نیستند. برخی سؤال می کنند، برای اینکه فقط سؤال کرده باشند. اینان اهل تحقیق و پژوهش نیستند و به واقع سؤال کردن برایشان یک عادت است. برخی سؤال می کنند، برای اینکه شاید چیزی شگفت و سرگرم کننده بیابند تا روح افسرده شان لحظاتی را به تفریح و سرگرمی گذرانده باشد. برخی سؤال می کنند تا فقط بر معلومات ذهنی خود بیفزایند تا اگر جایی رفتند، آنها هم چیزی برای گفتن داشته باشند. برخی سؤال می کنند، چون تنبل اند و حاضر نیستند خود بدنبال جواب بروند و تلاش کنند. برخی سؤال می کنند تا ببینند گوینده با نظراتشان موافق است یا نه. به واقع اینان سؤال نمی کنند، بدنبال تایید خود هستند. برخی سؤال می کنند، نه برای سؤال، بلکه برای گیر انداختن و خجلت زده کردن. برخی سؤال می کنند تا اندک معلومات خود را به رخ بکشند. برخی سؤال می کنند و سؤالات شان از آنِ خودشان نیست. آنها را از جایی شنیده یا خوانده اند. برخی سؤال می کنند، بی آنکه جواب بخواهند. زیرا از ابتدا برای جواب نیامده اند. اینان دچار بیماری سؤال اند… ای دوست، اینها و مشابه اینها، هیچکدام سؤال سالکانه نیست. سؤال سالک تنها و تنها در روند سلوک و مشاهده اش شکل می گیرد. سؤالی زنده که تنها در حال وضع می شود. او سؤال مرده ندارد. چنین کسی تنها آنچه را که برای ادامه ی سیرش حیاتی است، می پرسد. پس به جای دیگر سرَک نمی کشد، فضولی نمی کند، و انرژی نابش را برای حرفهای بی ربط و ناهماهنگ هدر نمی دهد. سؤال یک سالک، سؤال خود اوست، نیاز حیاتی اوست. او برای سؤالش تلاش کرده است، سختی کشیده است، و به قولی برای رسیدن به جواب، بیابانگردی ها کرده است. و اکنون سؤال دارد! چنین کسی نیمی از پاسخ، نقداً در سؤالش است و نیم دیگر را روح بزرگ آگاهی، از راههای عدیده و از طریق خدمتگزاران زنده اش، آن هم در بهترین زمان و مکان ممکن، بر او خواهد باراند.
مسعود ریاعی