برخی می گویند ابتدا عشق است و بعد زیبایی. یعنی این عشق است که زیبایی را به وجود می آورد. و برخی دیگر می گویند این زیبایی است که عشق را به وجود می آورد. یعنی ابتدا باید زیبایی بیاید تا بعد از آن عشق به ظهور رسد. و این مبحثی قدیمی است و بسیاری پیرامون آن سخن گفته اند. برخی آنطرفی شده اند و برخی اینطرفی. اما از منظر من، عشق و زیبایی “یکی” است و تقدّم و تأخّر در این وادی، تنها یک بازی ذهنی است. عشق و زیبایی یک کیفیت واحدند. هر جا که عشق هست، زیبایی است و هر جا که زیبایی است عشق همانجاست. نه عشق، قابل تعریف است و نه زیبایی. آنها که از عشق و زیبایی تعاریف ذهنی خودشان را ارائه می دهند بیشتر خود را به دردسر می اندازند، تا به فهم بیشتر. زیرا عشق و زیبایی امری مطلق اند و در تعاریف ذهنی، به بند کشیده نمی شوند. تعریف کردن، محدود کردن است، و محدود کردن، محرومیّت از “مطلق” است. تو تنها عشق و زیبایی را میتوانی با تسلیم محض، دریافت کنی و در فضای نامتناهی آن شناور شوی، و در عین حال، متجلّی کننده ی آن باشی. آن هم بی آنکه تقدّم و تأخّری در کار باشد. ای دوست! عشق و زیبایی، لا ینفک اند. چون نور است که همزمان هم خود را روشن نموده و هم پیرامون خود را. و شعاع نور، از نور جدا نیست. آنها با هم “واحد” اند و “واحد” را متجلّی کرده اند. بدان که هیچ زیبایی بدون عشق وجود ندارد، همچنانکه هیچ عشقی بدون زیبایی وجود ندارد. پس عاشق باش تا هم عشق و هم زیبایی را یکجا درک کنی و یکجا به ظهور رسانی، چه این کیفیت از بودن، با قیل و قال ادراک شدنی نیست.
مسعود ریاعی