چون عشق ربّانی آغاز شود، دنیای احمقانه ی پیشین با تمامی پیوندها و روابطش بسوزد و قیل و قال های صد من یک غاز گذشته خاموش شود. چشم ها کور و گوش ها کر شود و “یُعمِی و یُصِم” محقق گردد. جستجو در بیخودی، و گفتگو در بیدلی، و طی طریق با بی مَرکَبی بارز شود. و چون چنین عشقی پنهان کردنی نیست، بر ملا شود و عاشق رسوا گردد و انگشت نمای خلق. پس از چشم دیگران بیمار جلوه کند زیرا همرنگ آنان نیست، چه معشوقش قابل دیدن نیست، نه شیء است و نه شخص. نه این است و نه آن. همه جا هست و او نشانش نتواند. چه کیفیتی است خاص او، و حضوری است ویژه ی او، که هیچ نامحرمی را به حریمش راه ندهند. و چون دگر، نه او آنچه را که دیگران می بینند، می بیند، و نه دیگران آنچه را که او می بیند، ادراک می کنند پس در نگاهشان غریبه و بیمار است حال آنکه تنها سالم شهر هموست که به عمق ناشناختنی خویش پرتاب شده است.
مسعود ریاعی