بدن چون یک ماشین است و هر کدام از خصلت های ما برای اینکه عملاً ما را در اختیار بگیرند، باید ابتدا این ماشین را در اختیار بگیرند. هر خصلتی، خواهان در اختیار گرفتن بدن است زیرا با آن می تواند به خواسته ی خود برسد و آن را ارضاء کند. در درون آدمی برای تصرف این ماشین غوغایی است. هر خصلتی که از دیگر خصایصت، قوی تر باشد، یعنی بیشتر به آن پرداخته باشی، زودتر به ماشین بدن دسترسی می یابد. مثلاً خشم، در آنهایی که قوی و نهادینه شده است، براحتی در هر لحظه که بخواهد میتواند بدن را در اختیار بگیرد، خود را با آن ابراز کرده، و از آن برای نیل به مطامع اش استفاده کند. همچنین است شهوت. آن نیز براحتی سوار ماشین بدن می شود و با آن هرجا که خواست می تازد… خلاصه دعوا بر سر در اختیار گرفتن این ماشین است. وقتی خصلتی به خواب رود، و یا در غفلت بسر برَد، خصلت های دیگر هر کدام با هر وسیله ی ممکن، مثل فکر، خیال، وسوسه، آرزو، و غیره، برای در اختیار گرفتن ماشین بدن، به رقابت می پردازند. هر کدام که پیروز شد تا ساعتی یا ساعاتی، بدن را در اختیار دارد. تا اینکه دور به خصلتی دیگر رسد. این بازیِ روان تنی، این چرخش ماشین سواری، اتفاقی است که هر روزه در وجود آدمیان می افتد. در مسئله ای به نام “تسخیر” نیز همین اتفاق می افتد. در این میان، تنها سالکِ آگاه از چند و چون این ماجرا با خبر است و با مراقبه ای فهیمانه، اجازه ی ماشین دزدی را به هیچ خصلتی نمی دهد. چنین سالکی را مسلط بر نفس خویش می خوانند.
مسعود ریاعی