بزرگ کسی است که به دیگران کمک می کند تا آنها نیز بزرگ شوند. بزرگ آن نیست که از بزرگی اش برای کوچک نگه داشتن دیگران استفاده کند. بزرگ آن است که از پوسته ی منیّت محدود خود بیرون آمده و اکنون چون دایره ای بدون محیط گشته است. لایتناهی است. پس همه ی جهانیان را، تمامی مخلوقات خدا را دوست دارد. و دقیقاً همین دوست داشتن و نیکویی اش است که به قول قرآن بدیها و سیئات را از بین می برد. بزرگ کسی است که از مرز خودبینی گذشته و در وسعتی نامتناهی خدابین شده است. و چون نامتناهی است برای همه جا دارد. بزرگ آن است که خود را بزرگ نمی داند، در آرزوی بزرگی نیست، بدنبال کار بزرگ نیست، وظیفه اش را انجام می دهد و ادعایی ندارد. او کارهای کوچک را بزرگوارانه انجام می دهد. هزاران چیز را پرورش میدهد بی آنکه بر آنها سَروَری کند. می سازد بی آنکه احساس تملّک داشته باشد. دوست دارد بی آنکه تصاحب کند. از خود بزرگی نشان نمی دهد، به چشم نمی آید و ادای بزرگان را در نمی آورد. بزرگ، جایگاهی ندارد، چه هیچ جایگاهی گنجایش او را ندارد. بزرگ همه جا هست، جایی نیست که از او خالی باشد، با این وجود به چشم ظاهربینان ناپیداست. بزرگ، شبیه کوچکان زندگی می کند اما چون آنان نگاه نمی کند. بزرگ، نه در حسرت گذشته است و نه در آرزوی آینده، او نقد زندگی می کند. بزرگ، آن به آن در آگاهی زنده می جوشد. چه کتابش زنده است، قلمش، از جنس وجود است. کلمه اش از جنس حیات است و دفترش، گستره ی هست و نیست. بزرگ، هم در “هست”، هست. هم در “نیست” هست. زیرا فراتر از هست و نیست، هست. گاه به شکل می آید و گاه بی شکل است. و چون خواهان چیزی نیست، براحتی “خلاء” ایجاد می کند، فضای رشد می سازد و دیگران را به آن می کشاند. بزرگ آن است که با نور خود، شمع دیگران را روشن می کند تا هر کس با نور خدا داده ی خود ببیند و راه بَرَد. بزرگ، کسی است که قلبش گنجایش خدایی را دارد که آسمانها و زمین با تمام وسعت شان، گنجایش او را ندارند.
مسعود ریاعی