“ویژگی منحصربفرد اهل ملامت”
مهر 26, 1404“در باب دوستی”
مهر 26, 1404⭐️ چند نفری که همیشه همهجا هستند کنار تختهسنگی در بیرون شهر به بحث در بارهٔ “واقعیت” نشسته بودند:
نفر اول: همینکه در جهان عقاید مختلف و رنگارنگی وجود دارد نشانهٔ آن است که هیچکدامشان به حقیقت واقعیت دست نیافتهاند.
نفر دوم: شاید اصلاً واقعیتی وجود ندارد تا به آن دست یابند.
نفر سوم: و البته ممکن است وجود داشتهباشد اما امری دستنیافتنی باشد. یا ممکن است چنان فرّار باشد که همینکه احساس کنی بدستش آوردی، از دستش دادهای.
نفر چهارم: و شاید هم این حقیقت است که همه را به بازی گرفته و سرگرم کرده، زیرا قرار نیست که کسی از آن سر در بیاورد.
نفر پنجم: بالاخره نفهمیدم، آیا واقعیتی واحد وجود دارد یا ندارد؟!
نفر ششم: ممکن است واقعیت برداشت هر شخص باشد، که در این صورت به عدد نفوس خلائق واقعیت وجود دارد.
نفر هفتم: پس یعنی واقعیت متکثر است؟ آیا واقعیت واحدی وجود ندارد؟ آیا این تختهسنگ فقط در برداشت من یک سنگ است؟ و در برداشت تو چیز دیگری است؟
نفر هشتم: نه! در نگاه من هم یک سنگ است اما ادراک من از سنگ با ادراک تو یا دیگری متفاوت است.
نفر نهم: از فحوای سخنان شما این بر میآید که واقعیت همان ادراک است. اگر اینگونه باشد ما چگونه میتوانیم به “وحدت” برسیم؟ زیرا هر کداممان ادراکات گوناگون داریم.
نفر دهم: شاید این معما با “خاموشی” حل شود. اگر در سکوتی همهجانبه فقط مشاهده کنیم، این وحدت است که به سراغ ما میآید! وحدت باید به ما برسد نه ما به او برسیم! وحدت آمدنی است! ما فقط میتوانیم زمینهٔ آمدنش را مهیا کنیم.
نفر یازدهم: یعنی اگر نخواهیم که بفهمیم، میفهمیم؟! من که هنوز چیزی نفهمیدهام!
نفر دوازدهم: شاید اصلاً چیزی برای فهمیدن وجود ندارد. آنچه هست فقط برای مشاهده و گذر است.
نفر سیزدهم: پاشید بروید دنبال یک لقمه نون که صدای قُر قُر شکمهایتان آزار دهنده شده است!
نفر چهاردم: من با خودم چند تکه نان آوردهام، لطفا بنشینیم و کمی دیگر به بحث ادامه دهیم!
نفر پانزدهم: در خواب عمیقی فرو رفته است. گویی در وحدت کامل است و هیچ سؤالی در هیچ زمینهای ندارد.
شانزدهمین نفر که تا بحال متفکرانه در هوای خودش سیر میکرد ناگهان با صدایی نشاطآور گفت: بالاخره اومد! میدونستم که میاد!
هفدهمین نفر از پیچ جادهٔ مالرو نزدیک و نزدیکتر میشود. او واقعیتی در دستانش دارد که باعث خوشحالی همه میشود. او هفده پرس آش شلهقلمکار داغ با خود آورده است.
برگرفته از حکایات حرّافان حرفهای
مسعود ریاعی




