⭐️ ابتدای سلوک مرحلهٔ خاک است. چون دانهای بیخبر از همهچیز و همهجا مطیعانه به خاک فرو افتادن است. باید در این تاریکی تسلیموار طاقت بیاوری تا به مرحلهٔ آب برسی. با نزول ناگهانی آب مرحلهای دیگر آغاز میشود. دانهات شکاف بر میدارد، پوستهاش میشکند، و چیزی لطیف و ارزشمند برون میزند. اما معلوم نیست که آن چیست و کدام است! زیرا هنوز تاریک تاریک است و تو نمیدانی چه اتفاقی افتاده است. نمیدانی که هستی و کجای این هستی قرار گرفتهای. و چون جوانهات از خاک بیرون زنَد، مرحلهٔ آتش آغاز شده است. سوزنده اما حیاتبخش. این مرحلهٔ دریافت نور آگاهی است. ماجراهای زندگی تازیانههای آتشاند. تازیانههای آگاهی. تو آرام آرام از پی این نور آتشین قد میکشی و هر بار با ارتفاع گرفتنت آگاهتر میشوی و زاویه دیدت نسبت به هستی وسیعتر میگردد. این آگاهیها مهم است اما پایان کار نیست. زیرا روندی استحالهگون همچنان در پیش است. اکنون تو باید هر صبح و شام با دانستگیهایت هم خداحافظی کنی! خداحافظی کنی تا آگاهیهای تازهتری بر تو فرو بارد. تا بیشتر ارتفاع بگیری. تا عروج کنی و بر فراز هوا در اوج باشی. زیرا دانستگیهای مرده نجاتبخش نیستند. زنده، آگاهی زنده میخواهد. مرحلهٔ هوا، مرحلهٔ تسلط بر نفس است. در این مرحله باید روی پای خودت بایستی. باید خودت باشی بیاتکا به هیچکس. در این مرحله، مرید و مرادبازی ممنوع! تو باید میوهٔ خودت را بدهی. همان ثمرهای را که پس از این استقلال آشکار میشود. چه ثمرهٔ وجود تو برای تمامیت هستی ضروری است. حیاتی است. خاص است. و تو برای همین آمدهای. مبارک باشد.
مسعود ریاعی