⭐️ زنده بودن از منظر زیستشناسانه یک معنا دارد و از منظر علوم باطنی معنا و مفهومی دیگر. از منظر یک زیستشناس همینکه موجودی بجنبد و خوراک خورَد و تولید مثل کند، موجودی زنده محسوب میشود. اما از منظر علوم باطنی “زنده” آن را گویند که ادراک حقیقتِ آنچه هست کند. اینکه ادراک کند که “زنده” بودن به عوامل پیدا و ناپیدای بسیاری است که همگی تحت یک کل منسجم و هشیار عمل میکنند و روح حیات دارای منشأ و منبع واحدی است. در این نوع از زندگی آنْ به آنْ آگاهی موج میزند و آن یک سیر هوشمندانه به سوی حقیقت محض است. حال دقت کن! انسانها تا وقتی در قبر صرفاً زیستْحیوانی خود گرفتارند هنوز به زندگی حقیقی وارد نگشتهاند. یعنی هنوز “زنده” نیستند. پس نمیتوانند بمیرند. چون “زنده” نیستند. ابتدا باید به لطف حق از این قبر محدودکننده با سلوک و مراقبه بیرون بیایند و به اصطلاح حَشر کنند تا “زنده” به حقیقت شوند. کسی که هنوز “زنده” نیست چگونه میتواند موت ثانی را حاصل کند؟! این ناممکن است. زیرا هنوز “زنده” نشده است. از این منظر اطلاق مرگ بر بسیاری از مردمان یک غلط متداول است. آنها اصلاً “زنده” نبودند که بخواهی بگویی مردند. بسیاری فقط از منظر زیست شناسانه چند صباحی آمده و رفتهاند. حال آنکه موت سالکانه که دروازهٔ ورود به حیات طیبه است صرفاً از آنِ کسی است که پیش از این به دریافتی از حقیقت “زنده” شده باشد، با آن و لو بطور ضمنی آشنا و مأنوس باشد، و آنگاه با موتی اختیاری و آگاهانه -یعنی موت دوم- بسوی حقیقت محض پر کشد. پس موت اول، موت محدودیتهای بشری است. با این موت، این شکل بشری محدود و خفقانآور شکسته و زنده به حیات دوم میشوی. تو در این حیات دوم، دریافت و ادراکی از حقیقتِ آنچه هست، داری و با توجه به آن سیر میکنی. اما هنوز کار تمام نیست. زیرا حقیقت محض که همان خداست، همچنان در پیش روی توست. این یعنی هنوز دوگانگی وجود دارد. یکی تو و یکی حقیقت محض. فلذا با موت دوم است که سیر در حقیقت مطلق آغاز میگردد. در موت دوم، تو تمامی دریافتها و دانستگیها و تصویرات و تصورات قبلی را کنار میزنی. با این موت نه تنها حجابهای ظلمانی که حتی حجابهای نورانی نیز زایل میشوند و تو به لطف ذات حق قدرت گذر از تمامی عوالم هفتگانه با تمامی جذابیتهایشان را خواهی داشت. این بدان معناست که تو سیر “اِلَی الله”ات پایان پذیرفته و آنچه هست سیر “فِی الله” است.
مسعود ریاعی