⭐️ وقتی قرار است برَوی فقط برو. نمان. جایی جاخوش نکن. برو. وقتی عزم فهم حقیقت کردی، توکّل بر خدا کن و به راه بیفت. آرام و مطمئن و با یقینی سرشار. این رفتن تو را از ذهنیتهای قبلیات خواهد کَند. از آنچه در آن واقع بودی، دور خواهد کرد. پشت سر گذاشتن را یاد بگیر. رفتن با جریان حیات، تر و تازه شدن است. رشد کردن و بالندگی است. از این رفتن نترس. از ماجراهایش نترس. که تمام عطایای تو در این رفتن نهفته است. پس Just go. اِذهَب. برو. شعارت این باشد؛ “اِنِّی ذاهِبٌ اِلیٰ رَبِّی” (من بسوی ربّام راهیام). رو سوی حقیقت محض دارم. پس مرا خوفی نیست. اندوهی نیست. چه من زنده به راهم. تا وقتی میروم زندهام. برای این رفتن، باید از زندان تاریک ذهنت خارج شوی. از مشتی دانستگیهای مشتّت و پراکنده و ناکارآمد بیرون بیایی. آنگاه با ذهنی شفاف و خالی و با چشمانی باز به راه بیفتی. این راه باز، قلعهٔ حفاظتشدهٔ خداست. این رفتن، با حیّ بودن است. این گذر کردن، خدا را داشتن است. این به راه افتادن، به زندگی واقعی سلام کردن است. در این نوع از رفتن، ذهنت به چیزی چنگ نمیزند. خواهش و آرزویی تو را نمیرباید. این رفتن، دم به دم عین شکوفایی است. زیرا جز حال نمیشناسد. پس فقط برو. حتی نگو که کی میرسم. خود این راه، مقصد است. خود این راه، خانه است. تا وقتی در این راهی، یعنی در خانهای. یعنی رسیده به مقصدی.
مسعود ریاعی