
حکایت ستاره های دریایی
آگوست 21, 2022“برای چه بمیری”؟!
آگوست 27, 2022⭐️ سلوک گاه همچون ورود به هزار دالانی پر پیچ و خم است. پر از راه های تعبیه شده در دوایر متحدالمرکز که جز یک راه همه به بن بست ختم می شوند. به واقع سالک وارد هزارتوی وجود خویش شده است . گاه از این راه و گاه از آن راه. گاه شوق زده می پندارد که راه را یافته است، اما نه، این یکی هم به بن بست می خورد. گاه خسته و نومید در گوشه ای از این هزارتوی پر رمز و راز می نشیند و زار زار بخاطر گمراهی و حیرانی خود می گرید. او تنها و بی کس است و از هر کوره راهی که می رود خود را دورتر و گمشده تر می یابد. کسی نیست! از که بپرسد؟! چه هر کس هزار دالان خاص و تو در توی خود را دارد که شبیه دیگری نیست! هزارتو های مارپیچی! هزارتوهای تیز و زاویه دار! هزارتوهای همچون گیسوان بافته شده …خدایا پس این مرکز هستی کجاست؟! پس چرا نمی رسم؟! آزمون و خطا، پشت آزمون و خطا! و اینها همه برای رسیدن به خویشتن خویش. رسیدن به فطرت پاک مدفون شده زیر خروارها فکر و خیال! و ناگاه در میان اشک و آه و یأس از همه جا و همه کس، کورسوی نور رهایی همچون نبضی می زند. و راه یگانه به مرکز این هزارتو، نمایان می شود. اما او در این مرکزیت، می میرد! فنا می شود! زیرا هدیه ی این مرکز، موت قبل از موت است! موتی که خود دروازه ای است برای ورود به حیاتی پاک! او در اینجا ذهن بشری اش را همچون پوستی می اندازد! رها می شود! خودِ خودش می شود… و اکنون موسم خروج از این هزارتوی کیمیاگرانه است. سالک در این روند کیمیاگرانه، خود اکسیر شده است. پس به آنی با هدایت روح، از این هزار دالان پیچ در پیچ خارج می گردد. او دوباره به کثرت باز می گردد. اما او دگر همچون گذشته نیست. وحدتی است در کثرت. چونان دایره ای روحانی که مربع وجود مادی اش را از درون فتح کرده است. گویی خورشید دگر در آن بالاها نیست بلکه به درون او رفته است. و گویی زمین و آسمان به ازدواجی مقدس تن داده اند.
مسعود ریاعی