☆ روزی به انسان نیکی که مدام از دشمنی ها می نالید، گفتم؛ تو فقط یک قدم تا آرامش فاصله داری، و آن قدم اینکه تو باید بتوانی دشمنت را ببخشی و برایش دعای خیر کنی.
بلافاصله گفت؛ این یک کار را نمی توانم!
گفتم؛ پس دشمنت همیشه با تو خواهد بود و تو را زجر خواهد داد! زیرا وقتی او همواره در ذهنت زنده باشد، تو مجبوری مدام به او فکر کنی! پس این تویی که او را در خودت زنده و سرپا نگه داشته ای! اگر او را در درونت نبخشی و رها نکنی، بالاجبار باید او را نگه داری! باید با او زندگی کنی! و این نوعی مازوخیسم باطنی است! نوعی خودآزاری درونی است! اینکه می گویم باید دشمنت را ببخشی، به واقع فرمول محو او از زندگی ات است! دارم کمک ات می کنم تا از زندگی ات بیرون رود! رهایش کن تا رها شوی! تو نمی توانی چیزی را در خودت نگه داری و از سوی دیگر طالب رهایی از آن باشی! این امری نامعقول و ناممکن است. تو داری دشمنت را روز و شب با خودت حمل می کنی! این بار زجر آور را زمین بگذار! بخشش دیگران، پیش از آنکه بخشش دیگران باشد، رهایی خود است. خودت را آزاد کن!
مسعود ریاعی