☆ مراد از خلیفه خدا، انسان کامل است نه کسان دیگر. و انسان کامل کسی است که وجودش خالی از نفسانیت است. او تسلیم محض است. و چون خالی است، پر از خداست. او خواست و اراده ی خویش را به دور انداخته و خود را مَرکَب اراده ی خدای بخشنده و مهربان کرده است. انسان کامل کسی است که خداوند روز و شب از کالبد پاک و خالی از غیر او به تمامی استفاده می کند. با چشمان او می بیند، با گوش های او می شنود، با زبان او تکلم می کند، با دست های او می گیرد و با پاهای او می رود. انسان کامل مظهری از الوهیت است. او، زنده به خدا و مرده به خویش است. یک نیستی است که تنها به خدا “هست” شده است. انسان کامل، مصداق کامل “مُوتُوا قَبلَ اَن تَمُوتُوا” است. پس سزاوار نیست جز چنین کسی را خلیفه خدا نام نهند. دیگران پر از وابستگی و دانستگی و دلبستگی اند. خالی نیستند. رها نیستند. مُخلَص و آزاد نشده اند. و خلیفه را “جا” “نشین” گویند. این یعنی انسان کامل، “جا”ی شده تا روح خدا بر او “بنشیند”. نه اینکه او برود جای خدا بنشیند. دقت کن که این معنایی دیگر است. کسی نمی تواند جای خدا بنشیند. این محال است. مگر می شود جای مطلق لایتناهی را پر کرد؟! قضیه بالعکس است؛ این اوست که باید بر وجودمان بنشیند. کاری که بایسته است این است که تو، “جا” شوی تا روح خدا آنطور که بخواهد بر وجودت “بنشیند” و راهبرت شود. و این میسر نیست مگر به خالی شدن از غیر. و خالی شدنِ تمام ممکن نباشد مگر آنکه قبل از مرگ، خود بمیری. یعنی از ذهن و ذهنیات و برداشت ها و قضاوت ها و خواست و اراده ات تماماً دست بکشی.
مسعود ریاعی