از مباحث قابل توجه ای که در حکمت الهیه مطرح است و ریشه ی شهودی برایش قائل اند، این است که میرنده ی هر انسان، یعنی سبب موتش، انسانی دیگر است. البته به جز انسان کامل، که گیرنده ی جان او خودِ خداوند تعالی است. این بدان معناست که در بین انسانها شبکه ای از رابطه هایی حیاتی بر قرار است که با قطع و وصل آن، تغییراتی ماهوی در حیات و ممات انسان به وقوع می پیوندد. این شبکه هوشمند و عظیم انرژیایی که ناظر بر مرگ و میر است از منظر فرشته شناسی به “عزرائیل” موسوم است، لکن سبب هر موت در طبقه ی انسانی، انسانی دیگر است. چه نزدیک باشد چه دور. آشنا باشد یا نباشد. دیده شود یا نشود. قبلاً تولد یافته باشد یا هنگام مرگ شخص متولد شود. توضیح آنکه؛ هنگامی که مدار مددرسانیِ حیاتی قطع شود و موجودیت شخص از دفتر شبکه حیاتی حذف گردد، موت آن شخص قطعی است. و این به سبب انسانی دیگر است. انسانی که در آن لحظه -چه بداند چه نداند- عامل ملک الموت است. اینکه گاه ظاهراً دیده می شود که مرگ به واسطه تصادف و یا حیوانی اتفاق می افتد، وقوع چنین حادثه ای پس از قطع رابطه ی حیاتی از شبکه ی انسانی است. از منظر حکمای الهی، مرگ انسان از مادون انسان صادر نمی شود. یا از “اعلی” است و یا از هم طبقه ی خودش که به سبب انسانی دیگر است. در اینجا بحثِ دوستی و دشمنی نیست. بحث از کارکرد یک شبکه ی انرژیایی، اسراری و پیچیده است. چنین مبحثی در حکمت، از موضوعات اسراری و بسیار شگفت است و همه کس از چند و چون و جوانب آن آگاه نیست. شاید از این روست که برخی بزرگان در دعایشان اذعان دارند که؛ من جان از تو گرفته ام و آن را تنها به تو باز پس می دهم.
مسعود ریاعی