وقتی من براحتی جذب هر چیز می شوم، وقتی براحتی خود را در اختیار هر احساس و اندیشه ای قرار می دهم، وقتی تن به اسارت این و آن می دهم، این نشان از بی تقوایی من است. زیرا تقوا به معنای صیانت نفس و نگهداری از خویشتن خویش است. تقوا، به معنای دیوارکشی به دور خود نیست، خفقان و محرومیت معنا نمی دهد، تقوا گذر از مرداب دنیا و آلوده نشدن است، زندگی کردن، بدون اسارت است. آن کیفیتی درونی است که تو را از انواع تعلقات آزاد و رها می سازد. تقوا داشتن، عین آزادی است. تقوای الهی تنها در آزادی معنا می یابد. تقوا در حصار و قرنطینه، تقوای حقیقی نیست. آن با برداشتن حصارها به آنی فرو می ریزد. معنای تقوا را تنها کسانی که اهل “مراقبه” اند، خوب می فهمند. در مراقبه، تو جذب چیز خاصی نیستی، در اختیار احساس و اندیشه ای قرار نداری، بلکه تنها در اختیار “کل” هستی، با جریان ناب حیات حرکت می کنی، آن هم بی آنکه تکیه ات به چیزی باشد و مقهور چیزی باشی. در چنین کیفیتی پدیده ها و ماجراها فقط هستند، نه اینکه بر تو ریاست می کنند و حکم می رانند. یک “متقی” در “نه خواستن”، و “نه نخواستن” سکنا گزیده است. داشتن و نداشتن برایش یکسان است. کارهایش بر خلاف انسانهای معمول، از روی انگیزه های شخصیِ از پیش تعیین شده نیست، زیرا متقی چیزی نمی خواهد – چیزها فقط هستند – او هیچ انگیزه ی سودجویانه در کارش نیست. پس اسیر هم نمی شود. کارش ناب است و همواره در آزادی می جوشد و در رهایی از تعلقات به گُل می نشیند. برای همین است که قرآن می فرماید؛ “اِنَّما یَتَقَبَّلُ اللهُ مِنَ المُتَّقِینَ” (خداوند تنها از متقین می پذیرد!) زیرا تنها اینهایند که اعمالشان خالص و پاک است. بی شائبه است. متقین، اهل گذرند، اهل نتیجه نیستند. لذا از هم اکنون و همینجا در بهشت خویش بسر می برند. در نگاه متقین، شهوت خواستن نیست، در کلامشان، شهوت گفتن نیست، در احساس شان، شهوت تملّک و تصاحب نیست، در ذهن شان، شهوت ریاست نیست. آنها یکپارچه در اختیار کل اند و خود کل گشته اند. و این تقوای الهی، یعنی یک آزادی حقیقی، یک رهایی از هر آنچه آدمی را به بند می کشد، نه خفقان و اسارت. متقین، آزادمنشانه ترین افراد روی زمین اند. و تنها همینهایند که قدر آزادی را می دانند زیرا تنها اینانند که مزه ی حقیقی آزادی را چشیده اند.
مسعود ریاعی