امروزه به جرأت می توان گفت که مدعیان روانشناسی، از انسان های سالم چیزی نمی دانند، تقریبا هیچ چیز. اما تا دلت بخواهد از انسانهای دیوانه می دانند. انواع جنون و ناهنجاری ها را دسته بندی می کنند، زیر مجموعه سازی می کنند، حرف می زنند و طرح می دهند، طرح پشت طرح. زیرا آنها انسان کامل و سالم را نمی شناسند، ندیده اند، و از ویژگی هایش مطلع نیستند. معیار آنها برای هنجارها، همین به اصطلاح انسان معمولی است که از نگاه بزرگان البته بسیار نامعمول است! زیرا امروزه انسان بشدت بیمار است و از اصل خویش دور افتاده است. تنها روانشناسی انسان های سالم را می شناسد، و می تواند بشناسد، که خود اهل مراقبه است، معنای توقف ذهن را می فهمد و با کیفیت آن آشناست. و اینان نیز انگشت شمارند و به ندرت یافت می شوند. زیرا مراقبه چیزی نیست که در دانشگاهها آموخته شود و یا از لابلای کتب دریافت شود. مراقبه کیفیتی از بودن است که با سکوت درونی محقق می شود. و اینان درون شان، غوغاست، پر از فکر و طرح و نقشه است. تلی از نظرات و برداشت ها روح شان را مدفون کرده است. امروزه تنها دارویی که انسانها را به مسیر سلامت می اندازد، مراقبه ی اصیل است و نه برده ی نظریه پردازی ها شدن! حقیقتاً در این روزگاران آشفته و بیمار، جز “مراقبه” هیچ درمان واقعی و قطعی دیگری نمی شناسم.
مسعود ریاعی