“در معنای هنر”
مهر 26, 1404
“حکایت دین چوپان پیر”
مهر 26, 1404⭐️ روزی شیطان، سالک فرزانهای را دید که جان به در برده و خود را سالم به آنسوی رودخانهٔ هستی رسانده است. با تعجب از او پرسید: چگونه است که فقط تو یکی از این همه افسانهسراییها و اسطورهسازیها و کهنالگوهای برساختهٔ من، جان سالم به در بردهای؟! شگفتا! من که به گوش هر کس کهنالگوهایی متناسب با نفسانیتاش را القا کردم و بدینسان بسیاری را از خودیتشان خالی نمودم و بسوی نابودی و هلاکتی ناگزیر روانهشان کردهام؛ القاءاتی قوی همچون؛ کهنالگوی قربانی شدن و به انتحار رفتن را، کهنالگوی اقتدار و سیطره بر همه یافتن را، کهنالگوی معشوقه بودن و به دام کشیدن را، کهنالگوی ثروتاندوزی به بهانهٔ حاتمطایی شدن را، کهنالگوی دانش داشتن و سروَری کردن را، کهنالگوی نقش استاد معنوی گرفتن و مقهور نمودن را، …
شگفتا! چگونه تو از انبوه این همه اسطورهسازیها و الگوپردازیها و القاءات رنگارنگ من، جان سالم به در بردهای؟! مگر آنها را نخوانده یا نشنیدهای؟!
سالک فرزانه لبخندی زد و گفت: آری، هم خواندهام و هم شنیدهام؛ اما نکته اینست که من از هیچکس الگو نمیگیرم. نمیتوانم که بگیرم! راز آنسو رفتن من، پرستش خدای آزاد است! خدایی که آزاد از همهٔ الگوتراشیهاست. من شبیه پروردگار خودم هستم. یعنی کاملاً غیرقابل پیشبینیام!
شیطان شگفتزده پرسید: غیر قابل پیشبینی بودن دیگر چیست؟!
سالک فرزانه پاسخ داد: قابل گفتن نیست. چه اگر گفته شود دگر غیرقابل پیشبینی نخواهد بود! من از خدای آزاد خود آموختهام که همواره در “حال” عمل کنم، در زمان و مکان و موقعیت خودم و کاملاً خودانگیخته! نه از سر عادات و نه از سر القاءات این و آن! من حتی برای خودم هم غیرقابل پیشبینیام! و این همان نکته ایست که درکش برای تو و اعوان تو که در طبقات ذهنی بسر میبرید، ناممکن است! آری، به نیروی خدایِ آزاد از همهچیز، قواعد بازیِ تکراری تو را در هم شکستهام. و اینک راه باز شده است و بیشک از پس من نسلهای آزاده با ذهنی باز و بیتمسک به هیچ کهنالگویی تکراری، بسادگی بدین سوی رودخانهٔ هستی ره خواهند سپرد. سویی از حیات و آگاهی که تو هیچ سلطهای بر آنان نخواهی داشت! چه کهنالگوهای برساختهٔ تو، فقط مؤثر بر کسانی است که در لایههای عالَم ذهن زندگی کنند و قابل پیشبینی باشند!
مسعود ریاعی




