☆ در زندگی سالک مرحله ای وجود دارد که سپر محافظتی اش را بر می دارند. در این مرحله او خود را کاملاً تنها و آسیب پذیر می یابد. زیرا تمام ضربه گیر های ذهنی و عاطفی اش را بر داشته اند. پس بسیار حساس می شود. می ترسد. و خود را در یک ناامنی همه جانبه احساس می کند. در این حالت گویی داربست ها را از دور و برش برداشته اند. او خود را بشدت تنها و بی یاور می یابد. تنها خودش هست و یک جهان آشفته و بی ترحم. برای گذر از این مرحله ی خطیر، به خاموشی فرو رو. به یک سکوت همه جانبه. فکر نکن. خیالپردازی نکن. بدنبال فهم چیزی نباش. بگذار هر اتفاقی که میخواهد، بیفتد. فریب اندیشه ایجاد امنیت را نخور. در این مرحله هیچ امنیتی وجود ندارد. زیرا تو را به ناشناخته پرتاب کرده اند. هر آن چه هست باز و در معرض خطر است. در این مرحله نخواه که خودت را حفظ کنی. حفظ خود، از دست دادن خود است. تسلیم محض باش. پذیرای مطلق. بی خواهش و بی آرزو. و آن گاه خواهی دید که بسان شهابی از این گردنه ی صعب العبور عبور کرده ای. آرام و با وقار شده ای و بی آنکه وابسته و دلبسته به چیزی باشی روی پای خودت ایستاده ای.
مسعود ریاعی