☆ سرزمین پاکی جایی است در دل همینجا. دور نیست و نزدیک است. به واقع جا نیست کیفیتی از بودن است. مبادا فکر کنی که واقعی نیست. مبادا فکر کنی که این یک مَثَل است، تشبیه و استعارهٔ سرِ کاری است! آن واقعی تر از هر واقعیتی است که تا بحال شناخته ای. نگهبانان سرزمین پاکی را در طول تاریخ به نام های عدیده ای همچون شهسواران و شوالیه های معبد و اهل فتوت … می شناسند. که البته همه این اسامی فراتر از آن معانی ظاهریشان اند. آنها دارای درونمایهٔ اسراری اند. آنچه را که تواریخ متعارف در باره شان قلمفرسایی کرده و آنها را همچون قهرمانان فیلم های سینمایی معرفی می کند، همه را فراموش کن. داستان چیز دیگریست. اینان سالکان واصِلی هستند که کارشان حفاظت و نگهبانی از سرزمین پاکی است. سرزمینی که برایشان همچون معبدی مقدس است. سرزمینی که از نور اشراق سالکان هستی گرفته است. کیفیتی نورانی از حیات و آگاهی که البته بسیار واقعی است. سرزمین پاکی جایی در جغرافیای معمول زمینی نیست. آن را در نقشه ها نمی یابی. هست اما نه از جنس هستی که شناخته ای. چه این هستی که می شناسی و به آن خو گرفته ای، به واقع نیست. حال آنکه سرزمین پاکی، آن هستی است که حقیقتاً هست اما تو هنوز بدان وارد نگشته ای. آن حضور در قلمروی لطیفی از وجود است، آن کیفیتی بهشتی است. لکن دروازه هایش نگهبانان هشیار و بسیار دارد. آنها اِذن ورود به هر کسی را نمی دهند جز “مؤمن مُمتَحَن” را. جز سالک امتحان پس داده را. زیرا سرزمین پاکی جز پاکان را نپذیرد و جز پاکان آن را لمس نکنند! و بدترین آلودگی ها آلودگی های ذهنی است. آن مادر همه ی آلودگی هاست. پس آن نگهبانان، یعنی همان واصِلان، موظف اند تا اجازه ندهند جز کسانی که موفق به رهایی ذهن و محتویات تاریک ذهن شان گشته اند، کس دیگری به سرزمین پاکی وارد نشود. آن شهسواران واصِل کارشان همین است. زیرا سرزمین پاکی نباید به هیچ نجاست ذهنی و احساسی از جنس بشری اش، آلوده گردد. بلیط ورود به سرزمین پاکی، بی خواهشی و بی آرزویی است، تواناییِ رها کردن و پشت سر گذاشتن همه چیز است، رهایی از دانستگی است، یک تسلیم و پذیرش محض است و تفویض امر به حق است. پس اِذن ورود تنها از آنِ کسانی است که با توکلی جانانه از ارادهٔ خود دست شسته و به تمامی اراده ی الهی را پذیرفته اند.
مسعود ریاعی