☆ من سالهاست که نظریه پردازی در باره ی جهان و خدا و انسان را بوسیده و کنار گذاشته ام. از دنیای نظریه بازان و نظریه هایشان عبور کرده ام. بسیاری از آنان بر خلاف آنچه از خود می نمایانند، انسانهایی عامی و گرفتارند. گرفتار و اسیر همان چیزهایی اند که گفته اند. که بافته اند. همچون هشیاران می نمایند اما به واقع از هشیاری به دورند. زیرا “هستی” را تنها با سکوتی همه جانبه و وجودی مشاهده گر می توان دریافت نمود. نظریه بازی و بنده ی برداشتی شدن، چیزی نیست جز تکه تکه کردن این هستیِ نامتناهی و اسرارآمیز. نظریه ها می آیند و می روند اما آنچه که همواره باقی است یک هستی اسرارآمیز است.
بدان که این جهان، جهان امکان است و هر نظریه ای در موقعیتی خاص می تواند درست به نظر رسد. پس تو یک هشیار بی نظریه باش. ذهنت چنان باز و بی قضاوت باشد که هر نظریهٔ کوچک و بزرگی را ببلعد بی آن که بیمار شود. این هستی، یک هستی اسراری است. آن را چون اسرار بپذیر و دست به تعریفش نزن. چه هر تعریفی ناقص است. توجه به بخشی شناخته شده دارد، اما بی توجه به ناشناخته های بسیار است. بهتر است همچون پیامبر اسلام(ص) با چشمانی باز ببینی و حیرت کنی و از پروردگارت فزونی این حیرت را طلب نمایی. که چنین حیرتی پر از آگاهیِ زنده و ناب است.
مسعود ریاعی