☆ … چنان از گذشته ی خود افسرده بود که همانجا کنار صخره ی پر شکاف و سوراخ سنگی نشست. اندکی به حال خودش دلسوزی کرد و بعد ساکت شد. منتظر بود تا چیزی بگویم.
گفتم: از ابتدای زندگی ات کسانی بودند که موافق خواست تو عمل کردند.
گفت: درست است.
گفتم: و کسانی بودند که بر خلاف خواست تو عمل کردند.
گفت: درست است.
گفتم: و تو رفتار گروه اول را دوستانه و رفتار گروه دوم را غیر دوستانه و ناپسند می پنداری.
گفت: درست است.
به چشمانش نگریستم و گفتم: ریشه خودبزرگ بینی تو همینجاست. تو خودت را ملاک همه چیزهای پسندیده و ناپسند می پنداری. و تا وقتی اینگونه است حماقت و افسردگی هم رهایت نخواهد کرد. تو اینگونه نمی توانی خلق خدا را دوست داشته باشی زیرا آنها را به دوگانگی می بینی. خوب ها و بد ها. خوب ها موافق تو اَند و بد ها مخالف ات. تو دنیایت را به دست خودت تقسیم می کنی، جبهه بندی به راه می اندازی، مخالف تراشی می کنی. و این کار را خودِ ذهنی ات می کند نه کس دیگر. حال آن که از اساس نمی دانی بسیاری از همان کسان که در طول زندگی مخالف خواست تو عمل کردند، به واقع به نفع تو عمل کردند و باعث رشدت شده اند، و بالعکس بسیاری از موافقان خواسته هایت، به خواب و ناهشیاری بیشترت کشانده اند. خودت را از کرسی قضاوت کنار بکش. بس کن این دلسوزی های بی حاصل و احمقانه را. یگانه بینی را یاد بگیر. یکسان نگریستن را. آنگاه خوب و بد های ذهنی و قضاوت های نابجا و دلسوزی های ابلهانه از بین می روند. و آنچه می ماند، خود زندگی است. جریانی که همه چیزش رشد دهنده است. هم باد موافقش رشد دهنده است و هم باد مخالف اش. این کل، آگاهی بخش است. با کل، آشتی کن. نه خوب تو خوب واقعی است و نه بدانگاری تو بد واقعی. اینها همه توهمات احساسی و ذهنی تو اَند. راه این است؛ با جریان پر فراز و نشیب زندگی از در آشتی در آی، با کل آشتی کن، تا تمامیت زندگیت به نیکی دگرگون شود.
مسعود ریاعی