☆ بزرگان گفته اند که آگاهی انسان از دو بخش عمده تشکیل شده است. یک بخش “تمام آنچه که می داند” و بخش دیگر “تمام آنچه که نمی داند”. “تمام آنچه که می داند” در برابر “تمام آنچه که نمی داند”، ذرّه ای بیش نیست، اما حائز اهمیت است. زندگی افراد معمولی را “تمام آنچه که می داند” در اختیار دارد. فرقی نمی کند که این شخص معمولی یک بی سواد باشد یا یک پرفسور. چنین کسانی اسیر قلمروی کوچک “تمام آنچه که می داند” هستند. به عبارتی “تمام آنچه که می داند” زندگی شان را تحت کنترل خود گرفته است. و دقیقاً انواع محدودیت های ذهنی از همینجا سر بر می آورند. سفر یک سالک، از جهان کوچک “تمام آنچه که می داند” به جهان بزرگ “تمام آنچه که نمی داند” است. او می رود تا در قلمرو دوم ساکن شود و زندگی کند. فرق اساسی یک سالک با دیگران، همین است. او می خواهد خود را از زیر یوغ بخش اول در آورده و با حضور در ناشناخته، دایره ی وجودی اش را وسیعتر و حیاتش را گسترده تر کند. غالباً دیگران، خروج از “تمام آنچه که می داند” را نمی پسندند زیرا برایشان امری دهشتناک و دلهره آوره است. شجاعتش را هم ندارند. “تمام آنچه که می داند”، انسان را محافظه کار، تنبل و در نهایت افسرده می سازد. چنین کسانی زندگی شان یکنواخت و مکانیکی است و همواره وجودشان را ماتمی اسرارآلود گرفته است. حال آن که زندگی تسلیم وار در “تمام آنچه که نمی داند” به آدمی شور و هیجان و بالندگی روز افزون عطا می کند. تمامی کرامات و خوارق عادت مربوط به همین بخش یعنی “تمام آنچه که نمی داند” است. این بخش است که همواره اتفاقات شگفت بر پا می کند و حتی طی الارض را سبب می گردد. هیچ کس نمی داند چطور و با چه مکانیسمی، اما اتفاق می افتد. زیرا بخش کوچک ” تمام آنچه که می داند” قابلیت و توانایی درک اسرار “تمام آنچه که نمی داند” را ندارد. “تمام آنچه که نمی داند”، زمانی بروز کرده و قدرت نمایی می کند که آدمی آگاهانه از قلمرو کوچک “تمام آنچه که می داند” هجرت کرده باشد. سالکان فرهیخته هر دو قلمرو را در اختیار خود دارند. آنها در قلمرو بزرگ “تمام آنچه که نمی داند” ساکن اند و در عین حال هر گاه که بخواهند به “تمام آنچه که می داند” نیز سفر می کنند.
مسعود ریاعی