سالکی که بخواهد تبدیل به همه چیز بشود، و در عین حال هیچکدام نباشد، باید شکل محدود انسانی اش را از دست بدهد. شکل انسانی یک تعیّن است، همچنانکه شکل گیاهی و شکل حیوانی یک تعیّن است. او همانطور که برای رسیدن به شکل انسانی، شکل های گیاهی و حیوانی پیشین اش را از دست داده است، اکنون نیز برای رسیدن به مرتبه ی اعلی باید شکل انسانی اش را پشت سر بگذارد. هر شکلی یک قالب است که نور وجود را در خود محصور کرده است. هنگامی که این شکل در ذهن در هم بشکند، نور وجود آزاد می شود، و چون زنده و آگاه است میتواند به فراخور حال، هر شکلی را که اراده کند، برگزیند، و یا در وضعیت بی شکلی بماند، که در اینصورت از منظر دیگران، به مفهوم ناپیدایی معنا می شود. به واقع هست اما به چشم دیگران نمی آید. این یکی از قابلیت های حریّت است که کاملان بر آن توانایند. برای دیگران، شکل انسانی، هنگام مرگ می شکند، اما سالکان عملگرا آن را در همین دنیا و با موت اختیاری می شکنند، و نور وجود را از پوسته ی محدودشان می رهانند.
مسعود ریاعی