☆ معناپرستی به مراتب بدتر از ماده پرستی است. معناپرستی، بت پرستی باطنی است. ذهن بشر امروز را معناپرستی به اضمحلال کشانده است. او از خودِ زندگی افتاده است، و آنگاه بدنبال معنای زندگی است! چنین کسی واقعیت را زندگی نمی کند بلکه توهّمات ذهنی اش را تحت عنوان معنایِ زندگی، زندگی می کند. زیرا عادت کرده تا برای هر چیزی معنایی بتراشد و آنگاه برده وار همان معنا را پرستش کند. زیرا به ضمیر ناخودآگاهش اینطور القا کرده اند که معنا چیزی مقدس است و باید ستایش و فرمانبری شود. حال آن که ما چیزی به نام معناپرستی نداریم. آن یک شرک است. معناها می آیند و می روند و حتی گاه به ضد خود تبدیل می شوند. آنچه هست حق پرستی است و حق پرستی، معناپرستی نیست. حق زنده ای است که جریان زندگی را واقعیت بخشیده است. امری جاری است. پویاست و لحظه به لحظه دریافت کردنی است. معنای زندگی، خود زندگی است نه چیزی جدای آن. زندگی جز خودش هیچ معنایی ندارد. معنا خودش است. یک سالک همانطور که ماده پرستی را کنار گذاشته است، معناپرستی را هم بدور انداخته است. چه نیک می داند که زندان های معنوی به مراتب سخت تر و شکنجه آمیزتر از زندان های مادی است. زیرا آن تو را از درون قفل می کند. سالک حق، کسی است که در هیچ زندان مادی و معنوی به دام نمی افتد. روح و روان او فراتر از مادیت و معنویت است. او تنها حقیقت محض را طالب است. او معانی را می فهمد، و آنگاه از تمامی آنها عبور می کند. اسیر و بنده شان نمی شود. ای دوست، اگر نتوانی خود را در این روزگاران پر فریب، از معناپرستی بِرَهانی، هنوز موحد نشده ای.
مسعود ریاعی