اصطلاحی در علوم قرآنی است تحت عنوان “جری” که به معنای “جاری شدن” و “جریان داشتن” است. این بدان معنی است که مفاهیم آیات و کلمات خداوند مختص یک زمان و مکان نبوده بلکه در همۀ زمانها و مکانها جریان داشته و دارای حیات و تأثیرگذاری است. به تعبیری قرآن کتابی راهنما برای تمام عصور و همۀ نسلهاست. آنان که به قرآن ایمان دارند آن را اینچنین می شناسند، نه کتابی که صرفاً مربوط به گذشته و منقطع از جریان زندگیست. اولیاءخدا بإذن الله، قرآن را چون جامی الهی می بینند که از آن بی شک و شبهه، آگاهیهای گذشته، “حال” و آینده را استخراج می کنند. و این سخنی به گزاف نیست و تاریخ شاهد بسیاری از این افراد بوده است. این کسان با قرآن اُنس و الفتی الهی داشته و همواره از آگاهیهای آن در هر زمان و موقعیت بهره مند می شدند و بهره مند می کردند. اینان مصادیق هر “آیه” و هر “کلمه” را در زمانِ خود می شناسند و از اینکه اکنون در کدامیک از ماجراهای قرآنی، بسر می برند با خبرند. پس اشخاص هر ماجرا را نیز می شناسند و عاقبت و انجام کار را می دانند. و این یک لطف بزرگ الهی است تا بإذن الله به موقع دست به عمل بزنند. زیرا هرکدام را کاری است برای انجام. کاری متناسب با طرح بزرگِ هستی، که در خدمت رشد آدمیان است. نیروهای الهی اینگونه خدمتگزارند، پس آگاهیهای لازم نیز به موقع از طریق کتاب خدا به آنها می رسد. یا به تعبیری دقیق تر از طریق آنها عمل می کند. زنده بودن قرآن در همۀ زمانها بدین مفهوم است. این کتاب جاری است. جریان دارد. تمام وقایعی که بیان نموده، در هر عصری به لباس همان زمان درآمده و جاری می شود. نه قصۀ فرعون قدیمی شده نه حکایت نمرود. نه عشق زلیخا و نه سلوک موسی با خضر… در تفسیر العیاشی، حدیثی از امام باقر(ع) آمده که ایشان فرمودند:” اگر قرار باشد آیه ای که در بارۀ قومی نازل شد، با مرگ آن مردمان بمیرد، بنابراین از قرآن چیزی باقی نمی ماند. اما چنین نیست. قرآن تا آسمانها و زمین پابرجاست همچنان جریان خواهد داشت و برای هر قومی که آن را تلاوت کنند آیه ای است که آنها مصداق آن آیه از خیر یا شر هستند”. در حدیثی دیگر از امام باقر(ع) در بارۀ معنای “ظَهر” و “بَطن” قرآن چنین آمده است: “ظَهرِ” قرآن آنانند که قرآن در بارۀ آنها نازل شده و “بَطن” آن، کسانی هستند که اعمالی مانند اعمال آنها انجام می دهند”. در روایت دیگری از امام صادق(ع) آمده که فرمودند: ” إنَّ فِی القُرآنِ ما مَضَی وَ ما یَحدُث وَ ما هُوَ کائِنٌ، وَ کانَت فِیهِ أسماءُ الرِّجالِ فَأُلقِیَت وَ إنَّما الإسمُ الواحدُ مِنهُ فِی وُجُوهِ لا تُحصَی، یَعرِفُ ذلِکَ الوُصاهٌ”(در قرآن اموری است که گذشته، و اموری است که در جریان است و اموری است که در آینده واقع خواهد شد. و در آن اسم برخی افراد آمده است اما باید کنار گذاشته شود و چه بسا یک اسم دارای وجوه بی شماری باشد که جز جانشینان(پیامبرص) کسی بدان آگاه نیست). در روایت دیگری از امام کاظم(ع) در کافی آمده که فرمودند:” قرآن را ظاهری و باطنی است. اما آنچه را که خداوند در قرآن حرام کرده، ظاهر است و باطن آن رهبرانِ ستم اند! و همۀ آنچه را خداوند در کتابش حلال کرده؛ ظاهر است و باطنِ آن رهبرانِ حق اند”!
دقت کن! نکته فقط این نیست که ماجراها تکرار می شوند؛ إعجاب برانگیزتر آنکه آیات و کلمات کلیدی قرآن “زنده” اند. زنده به معنای “وجودی زنده”! نه به عنوان یک تشبیه یا استعارۀ ادبی! در روایت دیگری که در ذیل می آورم، این مهم به صراحت بیان شده است. مفضّل که از شاگردان نامی امام صادق(ع) است طی نامه ای از ایشان می پرسد؛ کسانی هستند که معتقدند واژگان صلات و زکات، صوم، شهر رمضان، حج، عمره، مسجدالحرام، شهرالحرام و جمله اموری که خداوند واجب گردانیده، کنایه از “شخص”هایی هستند که شناخت ایشان کافی است و نیازی به انجام این اعمال به عنوان واجبات نیست. امام صادق(ع) در نامه ای طولانی نکاتی را گوشزد می کنند که برای اهل قرآن بسیارلطیف و حاویِ معرفتی عمیق است. به جواب ایشان به دقت توجه کنید”… فَمَن قالَ لَکَ أنَّ هذِهِ الفَرِیضَهَ کُلَّها إنَّما هِیَ رَجُلٌ وَ هُوَ یَعرِفُ حَدَّ ما یَتَکَلَّمُ بِهِ، فَقَد صَدَقَ. وَ مَن قالَ عَلیَ الصِّفَهِ الَّتِی ذَکَرتَ بِغَیرِ طاعَهِ فَلا یُغنِی التَّمَسُّکُ فِی الأصلِ بِتَرکِ الفُروعِ کَما لا تُغنی شَهادهٌ أن لا إلهَ إلّا الله بِتَرکِ شَهادَهِ أن مُحَمَّداً رَسُولُ اللهِ(ص) وَ لَم یَبعَثِ اللهُ نَبِیَّا قَطّ إلّا بِالبِرِّ و العَدلِ وَ مَکارِمِ الأخلاقِ وَ مَحاسِنِ الاعمالِ وَ النَّهیِ عَن الفَواحِشِ، ما ظَهَرَ مِنها وَ ما بَطَنَ…” (… اگر کسی که به تو می گوید این فرایض، همه “شخص” هستند و معنای دقیق آنچه را که می گوید بداند، راست گفته است. اما کسی که این سخن را بدان سان که تو نقل کردی بیان کند، بدون آنکه طاعتی به جا آورد پس تمسک به اصل با ترک فروع، او را سودی نمی بخشد همچنانکه اقرار به یگانگی خداوند با ترک شهادت به رسالت پیامبر(ص) سودی ندارد و خداوند هرگز پیامبری را برنیانگیخته جز آنکه به نیکی و عدالت و اخلاق پسندیده و اعمال شایسته و نهی از فحشا، آنچه آشکار است و آنچه نهان، دعوت کرده است…) بحارالانوار ج 24 ص292- همچنین الصفار، بصائرالدرجات ص 531
البته اهل قرآن که اهل الله اند این نکات را می دانند. پس اینها را برای آنانکه نمی دانند و یا در شک و تردیدند نقل کردم. ای دوست، وقتی قرآن زنده است، اجزاء آن نیز زنده است. آیات و کلماتش زنده اند. هر کدام در هرعصری مصداقی دارند که اهل الله آنها را می شناسند. این هستی، یک جریان زنده است. و مفهوم زنده فقط آن نیست که تو می فهمی. زنده و زندگی فراتر از فهم من و توست. یک کل واحد است. حال که اینگونه است، اسماءالله را چگونه شناخته ای؟! آیا تصور می کنی که آنها صرفاً واژه اند؟! اینطور نیست. اهل لقاء می دانند که اینطور نیست. کاش اهل لقاء شوی. بدان ، اسمی که زنده نباشد نمی تواند زندگی بخش باشد. و کاش می دانستی که زندگی ات از کجا آمده است. و به کدام اسمی از اسماءالله متصلی. قصد این مقاله همین است تا “ذکر زنده” ات را با سلوکی در خور و شایسته بدانی و ذاکر شوی. “إقرَأ بِإسمِ رَبِّکَ الَّذِی خَلَقَ” تا به اسم ربّی که تو را خلق کرده بخوانی! آن شناختِ نفسی که به شناخت ربّ منجر می شود همین است. تا بدانی از طریق کدام اشعه به خورشید وجود متصلی. این نور واحد از کجا تابیدن گرفته و این کثرت از چه روست! کیستی و وظیفه ات کدام است! در فطرتت چه نهاده اند! بسوی که می روی، و او از تو چه خواسته است! از طریق چه اسمی به “کل” واصل می شوی! و این مهم از خودشناسی، از معرفت نفس بر می آید. “مَن عَرَفَ نَفسَهُ فَقَد عَرَفَ رَبَّهُ” . و این معرفت است که به آن معرفت منجر می شود. معرفتی که نجات بخش و رهاننده است. منشأ تمام افسردگی ها و سرخوردگی ها و غربت ها و فراق ها، ریشه در عدم شناخت ربّ دارد. و در یک کلام از بی معرفتی است.
ذکر خودت را در قرآن بیاب. ذکر تو در آن است. “فِیهِ ذِکرُکُم”. بدان؛ کلمات قرآن، کلمات خدا، زنده اند. هر کلمه اشاره به وجودی زنده است که زیرمجموعه های خود را دارد. این کلمات و مصادیقِ زیرمجموعه ایِ آن، بی شمار است. “لا تُعَدُّ وَ لا تُحصَی” است. اما این امر، با شناخت خود، صریح و آسان می شود. خود را بیاب. “لَقَد لَبِثتُم فِی کِتابِ اللهِ”. تو در کتاب خدایی! آن کتابِ هستی که گفته اند از همین کتاب نشأت گرفته است. تمام نیروها در اینجا جمع آمده اند. ببین در کجای این کتاب قرار گرفته ای. ببین در چه ماجرایی افتاده ای. ردّ خود را پیدا کن. و این کار با شناختِ خُلقیات فطری ات، با خودشناسی امکانپذیر است. ببین جریان هستی، هر بار تو را به کدام ماجرا پرتاب می کند، ببین کدام وظایف را و به چه کیفیت بر دوشت می نهد، ببین علایق فطری ات به کدام سوست، ببین همواره با چه چالش هایی روبرو می شوی، ببین کدام کاری است که آن را بی عیب و نقص تر از کارهای دیگر به انجام می رسانی، خودت را بیاد بیاور، در هر کاری خودت را مشاهده کن. “فَذَکِّر”. این یادآوریِ خود در هر موقعیتی بسیار مهم و حیاتی است. و سرانجام ببین، آن صفتی که در تو، اصلی و بارز است کدام است. اگر “ذکر زندۀ” خود را بیابی، لطف الهی شامل حالت شده است. ربّ ات را شناخته ای. و این ذکر، متجلی در وجودی زنده است. واژۀ صرف نیست. بسیاری در طول تاریخ او را لقاء کرده اند. جز این نیست، پس قرآن را چگونه می خوانی؟! برای چه می خوانی؟! بدنبال ثوابی؟! خودت را در آن پیدا کن. این همان کار مهمی است که باید به آن بپردازی، تا آگاه شوی و راههای خروج از رنج را بیابی. که داستان اهل هر شهری جداست! در هر ماجرا و اشاره ای بدنبال خودت بگرد. و این تلاشی است که خود باید به انجام برسانی. سلوک قرآنی یعنی همین. ختم قرآنِ یک سالک چنین سمت و سویی دارد. خودت را بیاب، او را یافته ای. همواره سؤالت این باشد که “من کیستم”. این یگانه سؤال فهیمانۀ جهان است. به سؤال دیگری نیاز نیست. هر سؤال دیگری قبل از پاسخ یافتن این سؤال، ابلهانه است. نشانۀ بی خردی است. فضولی است. سؤال اشتباه، جواب درست ندارد. جواب درست همواره با سؤال درست است. سؤال اصلی “من کیستم” است. همواره با همین یک سؤال سلوک کن. رسیدن به پاسخ این سؤال، به شناخت همۀ جهان منجر خواهد شد. به شناخت ربّ منتهی می گردد” و َإلی رَبِّکَ المُنتَهَی”. در هر آیه و کلمه و ماجرا، بدنبال شناخت خودت باش. گویی بر خودت نازل شده است. مأنوس شو و خود را جدا نبین که جدا هم نیستی. و روزی بیاید که نور آن “ذکر زنده” برق چشمانت را ببرد، نور مصنوعی زایل شود و نور پروردگارت درخشیدن گیرد “وَ أشرَقَتِ الأرضُ بِنُورِ رَبِّها”. و آنگاه در خواهی یافت که “ذکر زنده” چیست و کیست و دارای چه قدرت و کدام عظمت است. وَ إنَّهُ هُوَ الفَتّاحُ العَلیمُ.
مردم از ذکر زنده، از ذکر تازه إعراض میکنند زیرا به عادات شرطی شده اند. بقول قرآن، آنها ذکر تازه را می شنوند اما به آن بی توجه اند.”ما یَأتِیهِم مِن ذِکرٍ مِن رَبِّهِم مُحدَثٍ إلّا استَمِعُوهُ وَ هُم یَلعَبُونَ”. گوئیا نمی دانند که این ذکر زنده است که زنده میکند، زندگی می بخشد، آرامش می دهد. “بَل هُم عَن ذِکرِ رَبِّهِم مُعرِضُونَ” (نه، آنها از ذکر ربّ شان إعراض کرده اند!). “وَ هذا ذِکرٌ مُبارَکٌ أنزَلناهُ أَفََأَنتُم لَهُ مُنکِرونَ “(این ذکر با برکتی است که ما نازلش کردیم، آیا شما آن را إنکار می کنید؟!). ای دوست، ذکر زنده را بیاب، همه چیز را یافته ای. خود را در مرکز هستی مستقر نموده ای. و این مهم با سلوکی قرآنی میسر است. چه این قرآن است که صاحب ذکر است “ص وَالقُرآنِ ذِی الذِّکرِ”.
مسعود ریاعی (نقل از کتاب کیمیاگری باطنی)