– ما نمی دانیم که می دانیم و بی خبریم از اینکه خبر داریم. زیرا هر کدام مان به نوعی در چهارچوبه های ذهنی محدود و ثابتی که از قبل پذیرفته ایم، زندانی هستیم. مثلاً ذهن به ما می گوید که تو از گذشته و آینده بی خبری، و ما این حکم را به عنوان یک پیش فرض ثابت پذیرفته ایم. پس نمی دانیم. زیرا آن را قبول کرده و با باور به آن، راه دانستن را بر خود بسته ایم. اگر کسی به ما بگوید که تو از ابتدای خلقت بوده ای، آن را نمی پذیریم زیرا باور کرده ایم که تولد از مادرمان، ابتدای خلقت مان است. اگر کسی بگوید تمامی اتم ها و ذرات وجود تو، پیش از تولدت هم بوده اند، آن را خود نمی پنداریم زیرا خود را فقط این تن جسمانی فرض کرده ایم. آنچه را که همواره ذهن برایت فیکس و ثابت می کند همان باور های توست. باور به نمی دانم، نمی دانم می آورد. باور به بدبختی، بدبختی می آورد. باور به بی خدایی، بی خدایی می آورد. حتی بی باوری، نوعی باور است که بی باوری می آورد. باور های تو، زندگی تو را شکل داده اند. خوب یا بد، آن محصول باور های خود توست. اگر زندگی ات سرد و تلخ و مملو از ناکامی است، در باور هایت تجدید نظر کن. هر باوری را حق مپندار. آن ها را “مشاهده” کن و از این کار سالکانه هراس به خود راه مده، که علت بسیاری از رنج ها و ناکامی ها همانجاست. بدان که بسیاری از باور ها و پیش فرض های ما، باطل اند و یا با باطل ممزوج شده اند. آنها را بی تعصب ببین که چنین دیدنی حلال مشکلات است. یک عمل است. باور های مخرب و محدودکننده را کنار بزن، خود را هر روزه از آنها پاک کن، که تو می دانی و می توانی، آنگاه که به مرکزیت دانایی و تواناییِ هستی، وصل شوی.
مسعود ریاعی