☆ … دستانش را در آب نهر فرو کرد و چون آنها را به آرامی بیرون کشید، لحظه ای به ریزش قطرات آب دستانش به نهر نگریست و آنگاه به نرمی گفت: من با آزادی خداداده ام ازدواج کرده ام. با آن عقد دائم بسته ام. نمی توانم به او خیانت کنم. هر جا بروم او با من است. به هر عالَمی که وارد شوم او هم وارد شده است. او همسری جدایی ناپذیر است. می دانی! هر کسی با چیزی ازدواج کرده است؛ یکی با پول ازدواج کرده است، یکی با مقام و شهرت ازدواج کرده است و دیگران نیز هر کدام با چیزهای دیگر. اما من با آزادی ازدواج کرده ام. خدایم ذات پاک آزادی است، پیامبرم مظهر آزادی است و کتابم، کتاب آزادسازی است. هر آیه اش کلیدی برای قفلی است. راستش را بخواهی، من و آزادی جدایی ناپذیریم. در صندوق سینه ام چیزی جز گوهر آزادی نیست. و هر کس بسوی آن می رود که باید. کسی که پول میخواهد باید سراغ پولدار برود، کسی که علم میخواهد باید سراغ عالِم برود، کسی که بیمار است باید سراغ درمانگر برود و کسی که مقام خواه است باید سراغ رؤسای قوم برود… در این میان تنها روح های خواهان آزادی اند که سراغ من می آیند و با من دوستی می کنند. و آنها نیز بشدت قلیل اند. زیرا من چیزی جز تعلیم رهایی ندارم تا به کسی بدهم. کسانی که خواهان چیزهای دیگرند سراغ من نمی آیند. اگر هم بیایند بزودی میروند. چه می فهمند که وقت شان را تلف کرده اند. بگذار رازی را برایت بگویم؛ خداوند بزرگ در هر موسمی به هر یک از واصلان کویش هدیه ای میدهد. یکی را درمانگر می کند، یکی را حلال مشکلات می کند، یکی را مبارزی دلیر می سازد، یکی را عالِمی برجسته می کند، یکی را ریاست و پادشاهی می بخشد،… خلاصه به هر کس چیزی می دهد. اما در میان این همه هدایای گوناگون، گوهر آزادی نصیب من شده است. آن همچون هبه ای نزد من است. میدانم در آن شب اسراری چه گرفته ام. گوهری گرانبها که اکنون تار و پود روح و جانم گشته است. فلذا نمی توانم به گوهر خداداده ام خیانت کنم. نمی توانم بنده و اسیر چیزی یا کسی شوم. آزادی به من اجازه ی این آلودگیها را نمی دهد. هر نوع اسارتی بر من حرام است. فرقی نمی کند که این اسارت مادی باشد یا معنوی. اسارت و بندگیِ غیر، از هر نوعش که باشد، بر من حرام شده است. حال اگر طالب رهایی هستی، تو را پذیرایم. گام به گام تو را رهنما می شوم. و اگر طالب چیزهای دیگری، بهتر است به سراغ کسانی بروی که برخوردار از آن چیزهایند…
مسعود ریاعی