"توبه"، بازگشت به حقیقت خویش است، نه به جایی دگر. پس باز آی. دورتر نرو. به فطرت الهی خویش برگرد. پروردگار تو آنجاست. نزد خود توست. "هَوَ مَعَکُم". آگاهانه بسویش رجوع کن. تو صاحب بهشت خویشی. همیشه بوده ای. به خانه ی امن خویش باز گرد...
ای دوست، رهایی از رنج، رهایی از اسارت های ذهنی، و هماهنگی با جهان آفرینش، با نیل به "فطرت الهی" و بالنتیجه برخورداری از "نظم خودانگیخته" میسر است. تو با فتح درون خویش به آن نائل می شوی. غرض از سلوک، همین است...
ابراهیم (ع) که در طلب خدای یکتا، جاذبه های این دنیا را رها کرد، هم از دیدگاه اسلام و هم از دیدگاه یهودیت و مسیحیت، پدر جوانمردی (ابوالفتیان) محسوب می شود.
محبت، عالَم لطیف، وسیع و بلندمرتبهای است که فراتر از قوانین متعارف عمل میکند. او خود، قانون برخویش است و اهل محبت در چنین فضایی تنفس میکنند. أنهاری از سر لطف از سرچشمههای سرمدی جاری است که چون رگهایی، حیات را به اقصی نقاط این عالم میرسانند. اهل محبت با هر محبتی که میکنند به واقع بدین نهرها وارد شده و جانی تازه مییابند...
عصر حاضر، عصر آشوب های ذهنی است. عصر آشفتگی های درون است. پس انسان عاصی به هر چیز چنگ میزند تا موجودیت موهوم خویش را حفظ کند. حتی به سراغ کلمات مقدّسه میرود تا آنها را نیز خرج حفظ حیات ملعبه گونۀ خود کند. از جمله این کلمات "تقیّه" است. تقیه یک کلمۀ کلیدی باطنی است...
بدنبال معنای "ها هو" نباش. در هیچ قاموسی آن را نمی یابی. تو خود آن را می شناسی، با آن زندگی می کنی، آن نَفَسِ توست. وقتی هوا را به درونت می کشی، "ها" ست. وقتی آن را بیرون می دهی، "هو" ست. "ها هو" صدای نَفَسِ توست. جریان زندگی توست. هماهنگی نیروی مونث و مذکر وجودِ توست...
"اهل مشاهده"، از کسانی اند که خداوند، نعمت عطایشان کرده و آنها را در ردیف پیامبران و صدّیقین و صالحین قرار داده است " فَاُولئکَ مَعَ الَّذینَ اَنعَمَ اللهُ عَلَیهِم مِنَ النَّبِییّنَ و الصّدّیقِینَ و الشُّهَداءَ و الصّالِحِینَ". اینان کسانی اند که مشاهده به حق، و برای حق می کنند و دقیقا از این روست که خود خالی از هر گونه قضاوت اند. اینان بقول قرآن؛ "شُهَداءَ لِلّه" اند. پس "اهل الله" نیز هستند...
ما بر این باوریم که خدا، سائلِ مُخلَص را دست خالی باز نمی گرداند. این قضیه فرمولی ساده دارد و آن این است که هر کس در برابر حق تسلیم تر باشد از روح الهی ، بیشتر بهره مند می گردد.
اگر عشق؛ مطلق است پس آنچه را که از آن میفهمیم عشق نیست، فهم ماست. آیا آنچه را که نمیفهمیم عشق است؟! در واقع این پرسشی است که از سوی خود عشق طرح میگردد، آنگاه که بخواهی آنرا به تمامی دریافت کنی. و البته توجه به آن نیز خالی از لطافت نیست. برای عشق تعریفی ندارم زیرا اگر هر تعریفی ارائه دهم به معنای آنست که آنرا میشناسم...