درونگرایی و برونگرایی هر کدام به نوعی حماقت اند. اولی به افسردگی می رسد و دومی به ظاهر بینی. برونگرایی، حماقت است چون از مرکزیت خود دور افتادن است. درونگرایی، حماقت است چون نسبت به جریان زندگی، بیگانه گشتن است. یک انسان آزاد، یک مُخلَص، کسی است که از تاثیرات مخرّب درونی و بیرونی رهاست. او اسیر هیچکدام نمی شود. درونگرایی، ما را از واقعیت جاری دور می کند، و برونگرایی از خودبیگانگی به بار می آورد. هر دو غلط است. هر دو زندان اند. و هر کدام به نوعی آدمی را به اسارت می کشند. از مهمترین تاثیرات مخرّب درونی، خودبزرگ بینی است که چون سرطان دیگر بخش های زندگی را تحت تاثیر قرار می دهد. چنین کسی همواره مقهور القاءات درونی اش است. زندانیِ توهّماتی است که در باره ی خود باور کرده و در خدمتش قرار گرفته است. چنین کسی پیوسته در خسارت و انزوای بیشتر است. از مهمترین تاثیرات مخرّب بیرونی، زندگی کردن بر اساس حرف ها و تلقینات دیگران است. در چنین وضعیتی شخص، مقهور هر ظاهری است. هر واقعه ای به شدت بر او تاثیرگذار می شود و مسیر زندگی اش را همچون کفی بر روی آب جابجا می کند. شخص برونگرا خالی از اقتدار وجودی است، بشدت وابسته به غیر است و دقیقاً به همین علت است که بازیچه ی تاثیرات بیرون می شود. یک سالک فرهیخته به دقت بر روی خود کار می کند تا از تاثیرات اسارت بارِ درون و بیرون رها باشد. زیرا راه درست، وجودی پاک و رها داشتن است. واحد کردن درون و بیرون و آنگاه بر فراز هر دو رفتن است. چنین سالکی؛ نه عادات، نه القاءات و نه شرطی شدگی ها هیچکدام بر او خدایی نمی کنند. زیرا او خدای خود را در ورای این رها شدن یافته است.
مسعود ریاعی