“خود”ی در عمق وجود توست که بی زمان است، یعنی بدون تولد و بدون مرگ است. این خود به عکس خودهای دیگر، هیچگاه متولد نشده، پس هیچگاه نیز نمی میرد. در وحدت بسر می برَد و بدور از تمایزات است. این همان هوشمند “ناشناخته” است که جان سالک را از قبر ذهنش خارج، و به مطلق لایتناهی می کشد و “وجه” اش را بدو می سپارد.
مسعود ریاعی