بارها از عشق گفته و نوشته ام، اما منظورم از عشق، توانایی رها کردن هر چیزی است نه گرفتن و چسبیدن به آن! چنین نگاهی شاید با بسیاری از برداشتهای متعارفی که از عشق وجود دارد، متفاوت باشد و باکی نیست. در این عشق، توجه به کس خاص یا شیء خاصی وجود ندارد، زیرا “کل”، توجه تو را ربوده است. در چنین کیفیتی هر دم در قاب نگاه تو همه حضور دارند، غیب و شهود، مکان و لامکان، زمان و لازمان. در این عشق، تو نه جذب این می شوی و نه جذب آن. اگر بگویی عاشقِ این یا آنم، از حقیقت عشق دور افتاده ای. هنوز بیرون دایره ای. هنوز عشقت شخصی است، نفسانی است، عالَمگیر نشده است. این عشق که می گویم در نگاه انسانهای عادی، شبیه بی عشقی است. شبیه بی تفاوتی است. ولی نه بی عشقی است و نه بی تفاوتی، بلکه یکسان نگریستن است. تو تنها در این صورت است که میتوانی به تمامیت عشق بورزی و در عین حال از همه ی چیزها گذر کنی و اسیرشان نشوی. خدمتگزار خلق خدا باشی، آن هم بی آنکه بدنبال چیزی روان شوی.
مسعود ریاعی