انسان مجموعه ای از “من” های مختلف دارد. تنها یک “من” در او دست اندرکار نیست. وقتِ دوستی یک “من” است، هنگام نفرت یک “من” دیگر. وقتی معامله می کند یک “من” است، آنگاه که با هزار و یک بهانه معامله را بر هم می زند یک “من” دیگر. وقتی عهد می بندد یک “من” است، وقتی عهد را می شکند یک “من” دیگر … آن “من”ی که عهد می بندد همان “من”ی نیست که آن را می شکند، اینها هر کدام دارای خاستگاهی مختلف اند. زیرا ذهن و روان بشر امروز تکه تکه است. گاه “منِ” عاطفی کاری می کند که “منِ” ذهنی و جسمی باید تاوانش را بدهند… یک سالک، شجاعانه خودش را شکار می کند و تک تک این “من” ها و خاستگاه هایشان را معرفت می یابد، تا بی مسامحه آنها را از سلطه انداخته و از وجودش بیرون بریزد. او تنها به خود متعالی اش نیاز دارد که البته هیچکدام از این “من” های رنگارنگ نیست. این خود، فطرت الهی اوست که لایتناهی است و جز با سلوکی خستگی ناپذیر به آن واصِل نمی شود. خاستگاهش آگاهی است و فقط زبانِ زنده ی حال را می فهمد.