روزی دوستی مرا پرسید؛ بالآخره ما نفهمیدیم، “فقر” خوب است یا بد است! در یکجا از پیامبر(ص) نقل می کنند، که “الفَقرُ فَخرِی”، فقر افتخار من است و جایی دیگر نقل می کنند که فقر نزدیک است که به کفر منجر شود و باعث از بین رفتن ایمان است!
به او گفتم: آن فقری که به معنای نداری و احتیاج و فلاکت و ذلّت است، بد است. هیچ اندیشه ای آن را تایید نمی کند. آدمی برای ادامه ی بقایش احتیاجاتی دارد که باید به بهترین وجه مرتفع گردند. اما فقر معنای باطنی دیگری نیز دارد. آن فقری که به معنای خالی بودن وجود آدمی از هر تعلق است، بسیار خوب و کارآمد است. این فقر یک کیفیت باطنی است. یک سالک، به هیچ کس و هیچ چیز وابسته و دلبسته نیست. نباید هم باشد. او هر دم وجودش را خالی نگه می دارد. توجه اش را از چیزها بر گرفته و نگاهش را تنها متوجه خالق همه ی چیزها می کند. مادی و معنوی فرقی نمی کند، یک سالک حق، بدنبال هیچکدام نیست. او خواهان “حقیقت” است. هیچ چیز جز حقیقت او را آرام نمی کند. پس وجودش را از غیر، خالی نگاه می دارد. و این فقر را عزیز می شمارد. زیرا حقیقت از آن کسی است که وجودش خالی است. چنین کسی، از غیر بُریده است. غیر را از سینه بیرون انداخته است. او خود را صاحب و مالک هیچ چیز نمی داند و بدنبال تصاحب و تملک چیزی نیست. او حتی به دانستگی هایش وابسته نیست. این فقر، یک طریقت زنده در سلوک است. راهی است که به نجات ختم می شود و باعث وصل است. این فقر، نگاه بی قضاوت است. رهایی از دانستگی ها و شرطی شدگی هاست. زمین گیر نبودن و همواره برای رفتن، آماده بودن است. سبکباری و سبکبالی است. این فقر، زنده به “حال” بودن و در “توکل” غوطه خوردن و با خدا سیر کردن است. این فقر یعنی “حَسبِیَ الله” (خدا مرا کافی است).
مسعود ریاعی