“اَفَلا تَعقِلُونَ”
(پس چرا تعقل نمی کنید!)
تعقل، تفکر نیست. تفکر چیز دیگری است. اَفَلا تَعقِلُون های قرآن با اَفَلا تَتَفَکَّرُون آن، دارای دو معنای متفاوت است. آن گاه که نفس با عقل فعال پیوند حاصل نماید، آن تعقل است. تعقل سلوک می خواهد. یک رسیدن و برخورداری است. زیرا عقل فعال وجودی است که هست، لازم نیست آن را به وجود آوری. هست. آن قوّه ی خلّاقه ی خود توست. نور زنده و آگاهی است که در فطرت الهی ات است. اما تفکر یک فرآیند منبعث از ندانستن است. فکر کردن از آنِ کسی است که نمی داند. پس فکر می کند تا بداند! فلذا تصورات و تصدیقات را بر هم می زند تا شاید چیز به دردخوری از آنها به در آورَد. لکن عقل بما هو عقل، خود مبدأ خلاقیت و دانایی است و از هر چیزی ذاتاً با خبر است. سالک، عاقل است یعنی به نور خلاقه ی وجود خویش واصِل است.