☆ آنگاه که آدم از درخت نیک و بد خورد، از بهشت بیرونش کردند. و این نکته ای قابل تأمل است. زیرا او اگر بخواهد در حیاتی بهشتی یعنی در یک زندگی به دور از آشفتگی و قضاوت به سر برَد، نباید از درخت ذهن یعنی درخت دانش نیک و بد تغذیه کند. دانش نیک و بد، محصول ذهن است. از این منظر؛ آن درخت، چیزی جز درخت ذهن نبود. او در بهشت خویش، یعنی در تمامیت موجودیت خویش، می توانست از تمامی دستاوردهای کالبدهای خویش -به جز درخت ذهنی که غرق در قضاوت خوب و بد است- آزادانه بخورد!
اما او نکته را نگرفت و خورد آنچه را که نبایست می خورد! خوردن همان و مسلط شدن ذهن همان! پس از آن کیفیت هبوط کرد و به مرحله ی پایین تر سقوط نمود. اکنون آدم رانده شده، از این به بعد حیاتش ذهنی است. حیات واقعی نیست. او جهان را نمی بیند، بلکه فرافکنی ذهنش را می بیند. این ذهن شجره ی آشفته ای است. پر از تردید و شک است. منشأ دوگانگی هاست و ادراکش تنها از راه تضادها و دوبینی ها محقق می شود. انسان ذهنی، انسانی است که در ذهنش زندگی می کند و مدام به این و آن برچسب خوب و بد می زند. پس حق است که چنین کسی را از بهشت آرام و آرامش بخش بیرون بیندازند. زیرا انسان ذهنی، انسانی بیمار است و بیماریش واگیر دار. او باید به مراحل پایین تر هستی هبوط کند تا شاید بهبودی حاصل کند، تا شاید آگاه شود و از ذهن محدود و پر قضاوت و تاریک اندیش خویش دست بکشد. اینچنین بازگشتی توبه ی اوست. بازگشت از ذهن به روح الهی. اگر موفق شود امید است که به بهشت دیرین خویش باز گردد. او اینبار باید از “درخت حیات” بخورد. میوه های درخت ذهن پر منیّت و تاریک اندیش، تکبر می آورد. سلطه گری می آفریند و متعاقب آن درگیری و کشت و کشتار و ویرانی به پا می کند. و زمین و زمان را به گند می کشد. همانطور که امروزه کشیده است. به قول قرآن؛ این فسادی که خشکی ها و دریاها را فرا گرفته، همگی کار همین انسان است. انسانی هبوط یافته که ذهنی شده است. و این ماییم آن هبوط یافتگان! ماییم که از میوه ی تلخ این ذهن محدود و پر قضاوت خورده ایم و همچنان می خوریم! و اینچنین در جهنم خودخواسته ی خود خاک نشین گشته ایم! امروزه انسان اگر بخواهد به بهشت روح خویش باز گردد، باید میوه ی دانش نیک و بد های ذهنی اش را عُق بزند و بالا بیاورد. باید خود را خالی کند و از روند گذشته دست بکشد. این تنها راه عروجش است. “درخت حیات”، آگاهی خود را دارد. آگاهی ای که ذهنی نیست، از جنس زندگی است. زنده است. از جنس وحدت و یگانگی است. از جنس مراقبه است… آیا بشر می تواند در این اندک باقیمانده به این مهم موفق شود و شجاعانه از میوه ی “درخت زندگی” بخورد، یا همچنان بر دانش نیک و بد ذهنی اش پای می فشارد و فساد می آفریند و روز به روز در این جهنم آشفتگی فروتر می رود. آیا شجره خبیثه جز ذهن تاریک بشری و محتویاتش، و شجره طیبه جز درخت حیات است؟!
مسعود ریاعی