☆ گفتند بیایید دعا کنیم تا زندگی هایمان به حالت قبل بر گردد!
به ناگاه خنده ام گرفت و در دل گفتم؛ خدایا! پس این بشر کی قرار است آگاه شود؟!…
به ایشان گفتم؛ من چنین دعای خبطی نمی کنم. زندگیِ پیشین بشر اگر خوب بود که کارش به اینجا نمی کشید! اما شما همچنان حالت قبل را می خواهید! نه شما هنوز از ماجراهای روزگار درس نگرفته اید، هنوز درونتان تغییر نکرده و چشمانتان باز نشده است. شما خدا را برای رسیدن به حالت قبل تان می خواهید و می خوانید. و این مثل اینست که از خدا مرگ تان را خواسته باشید. چه حالت قبل چیزی جز یک خوابزدگی مرگ گونه نبوده است. این دعای شما، بیماری بیشتر می آورد! شما هنوز عبور کردن از گذشته و دور انداختن آن را نیاموخته اید. هنوز آرزویتان بازگشت به وضعیت پیشین و جاخوش کردن در آن است. نه! این پیشرفت روحی نیست و عروج به فهم برتر و حیات پاکیزه تر معنا نمی دهد. شما با این دعایتان، دوست دارید دوباره بخوابید، حال آنکه خداوند بیداری شما را نشانه رفته است. نه! من با این دعای شما هماهنگ نیستم. چه دعای من از جنس دیگری است. و آن اینست که بیدار شویم، که چشمانمان باز شود، که دست از نوشیدن از مرداب گذشته ی غفلت زده ی خود بر داریم. دعا می کنم تا لایق شویم از چشمه ی لطیف حقیقت بنوشیم و زندگی در عشق را نفس بکشیم. دعا می کنم تا نفرت را به دور بیندازیم و یکدیگر را برادرانه بپذیریم و مهر و همدلی را نثار هم کنیم، دعا می کنم از گذشته عبرت بگیریم و هرگز دگر به خودبزرگ بینی و خودخواهی باز نگردیم. دعای من، به پیش است و حیات طیّبه را نشانه دارد. این دعا خواهان زندگیِ تاریک قبل نیست و دعوت به خواب نمی کند. و این یعنی؛ بشر باید شجاعانه از تاریکی به نور آید، اگر خواهان نجات روح خویش است.
مسعود ریاعی