نقطه ی مرکزی وجود آدمی جایی است که در آن تضاد ها محو شده و تقابل ها مستحیل می گردد. آن را “مقام الهی” گویند. مرکز فیوضات و خیرات و برکات همینجاست. نام قرآنی اش “فؤاد” است که وجه باطنی قلب است. اینجا جایگاه وحدت است. معبد الهی وجود توست. آن که در مرکز وجود خود قرار دارد، با جهان در صلح کل به سر می برَد. و آن که از این مرکز دور و یا با آن بیگانه است با جهان سر ستیز و ناسازگاری دارد. این مرکز مبدأ وجود است و خود در سکونی اعجاب انگیز قرار دارد. یونانیان باستان به آن “مُحَرّک نامتحرک” و فرهنگ شرقِ دور به آن “محور چرخ” گویند که خود ثابت است ولی چرخ حیات را می چرخانَد. سالک هر چه به این مرکز نزدیکتر شود، تضاد ها و تقابلات برایش کمتر و کمتر می شود، و هر چه از آن دورتر شود، غرق در تضاد و درگیر دنیایی پر از خوب و بد های ذهنی می گردد. هنر سالک رسیدن به مرکز وجود خودش است. این کاری است که سالکان با مراقبه به آن جامه عمل می پوشانند. خروج از مرکز، به معنای “هبوط” و بازگشت به آن، به مفهوم “عروج” است.
مسعود ریاعی